تجلدلغتنامه دهخداتجلد. [ ت َ ج َل ْ ل ُ ] (ع مص ) به تکلف چابکی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جلدی و چالاکی نمودن در مقابله ٔ دشمن . (غیاث اللغات ). تکلف الجلادة. (تاج المصادر بیهقی ) (قطر المحیط). جلدی کردن . (زوزنی ). تکلف جلادت . (مجمل اللغة). تکلف جلادت و ظاهر نمودن آن
تجلیدلغتنامه دهخداتجلید. [ ت َ ] (ع مص ) پوست باز کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد)(از قطر المحیط). پوست وا کردن اشتر. (زوزنی ). پوست باز کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): جلد الجزور؛ کما یقال سلخ الشاة و قل ما یقال سلخ الجزور. (منتهی الارب ). || پوست پوشانیدن چی
تجلیدفرهنگ فارسی معین(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - جلد کردن (کتاب و م انند آن ). 2 - پوست کندن یا پوست پوشانیدن بر چیزی .
تجالدلغتنامه دهخداتجالد. [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) بیکدیگر شمشیر زدن . (دهار). بشمشیر زدن بعض ایشان مر بعض را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با یکدیگر شمشیر زدن . (آنندراج ).
جلدی نمودنلغتنامه دهخداجلدی نمودن . [ ج َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) جلدی کردن . تَجَلّد. (از یادداشت های دهخدا).
تصرملغتنامه دهخداتصرم . [ت َ ص َرْ رُ ] (ع مص ) جلدی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). چابکی کردن و نیک رسا شدن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تجلد. (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بریده گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقطع. (اقرب ا
تأسیلغتنامه دهخداتأسی . [ ت َ ءَس ْ سی ] (ع مص ) (از «أس و») یکدیگر را به صبر فرمودن . (تاج المصادر بیهقی )(زوزنی ). || تسلی گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تصبر و تعزی . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). صبر کردن . (دهار). تجلد و تحمل . (قطر المحیط). شکیبایی . آرام شدن . || اقتدا ک
چابکیلغتنامه دهخداچابکی . [ ب ُ ] (حامص ) چالاکی . تندی . جلدی . سبکی . چستی . سرعت . شتاب . چربدستی . و رجوع به چستی شود: جَلدَة؛ چابکی مردم و غیر وی . تَجَلّدَ؛ به تکلف چابکی کرد. تَصَرّم ؛ چابکی کردن . (منتهی الارب ) : بچابکی برباید کجا نیازاردز روی مرد مبارز
مدخللغتنامه دهخدامدخل . [ م َ خ َ ] (ع اِ) درون شو. جای درآمدن . راه درآمدن . موضع دخول . (یادداشت مؤلف ). راه دخول . محل دخول . مقابل مخرج : خرد به جنب تو خواندآفتاب را مدخل بدانچه دست و دلت بود جود را مدخل .عثمان مختاری (از فرهنگ فارسی
متجلدلغتنامه دهخدامتجلد. [ م ُ ت َ ج َل ْ ل ِ ] (ع ص ) خودسر و بی باک و دلیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).