تجمرلغتنامه دهخداتجمر. [ ت َ ج َم ْ م ُ ] (ع مص ) فراهم آمدن قوم .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراهم آمدن مردم . (آنندراج ). || واداشته شدن لشکر در ثغر. (تاج المصادر بیهقی ). مقیم گردیدن لشکر به دارالحرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): تجمر الجیش حبس فی الارض العدو و لم یقفل . (
تجمیرلغتنامه دهخداتجمیر. [ ت َ ](ع مص ) فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط). || گره زدن زن گیسوان را پس قفا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). موی بر قفا و گره برزدن .(تاج المصادر بیهقی ). موی سر را جمع کردن زن و بر پس سر بستن . (آن
تزمیرلغتنامه دهخداتزمیر. [ ت َ ] (ع مص ) نای زدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از المنجد). || پر کردن مشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || غل کردن کسی را به جامه . (از متن اللغة).
تزميردیکشنری عربی به فارسیصداي خوک ياگراز , صداي غاز وحشي يا بوق ماشين وامثال ان , صداي تيزشيپور وبوق ياسوت , بطور منقطع شيپور زدن
تجمهرلغتنامه دهخداتجمهر. [ ت َ ج َ هَُ] (ع مص ) درازدستی نمودن بر کسی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). تطاول . (اقرب الموارد). || فراهم آمدن قوم . (از قطر المحیط).
متجمرلغتنامه دهخدامتجمر. [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) فراهم آمده . (آنندراج ). فراهم آمده و مجتمع شده . || با هم دوچار شده . (ناظم الاطباء). || خیمه زده و چادرزده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || مقیم گردیده در دارالحرب . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجمر شود.
لشکرلغتنامه دهخدالشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (د
متجمرلغتنامه دهخدامتجمر. [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) فراهم آمده . (آنندراج ). فراهم آمده و مجتمع شده . || با هم دوچار شده . (ناظم الاطباء). || خیمه زده و چادرزده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || مقیم گردیده در دارالحرب . (ناظم الاطباء). و رجوع به تجمر شود.
مستجمرلغتنامه دهخدامستجمر. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجمار. سپاه مقیم شده درسرحد دشمن . (ناظم الاطباء). || استنجاکننده به سنگریزه . (منتهی الارب ). رجوع به استجمار شود.