تحاشیلغتنامه دهخداتحاشی . [ ت َ ] (ع مص ) به یک سو شدن . (دهار) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). تنزه از چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || حاشا گفتن و ابا و امتناع و انکار و عدم قبول . (ناظم الاطباء). || کناره کردن از چیزی با ترس . مثال : فلان از من ت
تحاشیفرهنگ مترادف و متضاد۱. اجتناب، احتراز، استنکاف، امتناعورزی، امتناع، انکار، پرهیز، خودداری، دوری ۲. امتناع ورزیدن، پرهیز کردن، دوری کردن، امتناع کردن، دوری جستن، خودداری کردن
تحاسیلغتنامه دهخداتحاسی . [ ت َ ] (ع مص ) با هم آشامیدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تعاشیلغتنامه دهخداتعاشی . [ ت َ ] (ع مص ) شبکوری نمودن . (زوزنی ). شب کوری نمودن از خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). شب کوری نمودن و شب کوری بر خود بستن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تجاهل . (اقرب الموارد).
تحاشی کردنلغتنامه دهخداتحاشی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انکار کردن و قبول نکردن و نپذیرفتن و امتناع نمودن و به یک سو رفتن . کیبیدن . (ناظم الاطباء).
تحسیلغتنامه دهخداتحسی . [ ت َ ح َس ْ سی ] (ع مص ) (از «ح س و») آشامیدن بدرنگ . (تاج المصادر بیهقی ). تحسی مرق ؛ آشامیدن شوربا را اندک اندک بمهلت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آشامیدن اندک اندک بمهلت . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط): و هی [ لحوم حمیرالوحش ] تنفع اذا طبخت بماء... و ت
تحاشی کردنلغتنامه دهخداتحاشی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انکار کردن و قبول نکردن و نپذیرفتن و امتناع نمودن و به یک سو رفتن . کیبیدن . (ناظم الاطباء).
تیوایلغتنامه دهخداتیوای . (اِ) تهورباشد و آن بی پروایی و بی تحاشی و بر کاری دویدن . (برهان ). تهور و بی پروایی . (انجمن آرا) (آنندراج ). بی پروایی و تهور و بی تحاشی گری در کاری . (ناظم الاطباء).
اجتنابفرهنگ مترادف و متضاداحتراز، استنکاف، امتناع، امساک، پرهیز، تحاشی، تحرز، حذر، خودداری، دوری، کنارهگیری
تحاشی کردنلغتنامه دهخداتحاشی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) انکار کردن و قبول نکردن و نپذیرفتن و امتناع نمودن و به یک سو رفتن . کیبیدن . (ناظم الاطباء).
متحاشیلغتنامه دهخدامتحاشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) به یکسو شونده . (آنندراج ). جدا و علیحده و جداگانه ایستاده ٔ از همدیگر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). دورشونده . به یکسو شونده . کناره گیرنده : هر چند از آن نهب و تاراج از سلطان متحاشی و مستشعر بودند. (تاریخ جهانگشا ج <
بلاتحاشیلغتنامه دهخدابلاتحاشی . [ ب ِ ت َ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + لا (نفی ) + تحاشی ) بی اجتناب . بی یکسو شدن . و به فتح شین و الف آخر [ ت َ شا ] خواندن تصرف فارسیان است چنانکه تمنی را تمنا نویسند و می خوانند. (از غیاث اللغات ). بی دوری جستن .