تحت الترابلغتنامه دهخداتحت التراب . [ ت َ تَت ْ / تُت ْ ت ُ ] (از ع ، اِ مرکب ) زیر خاک . || کنایه از قبر : زآنک این مشتی دغل باز سیه گر، تا نه دیرهمچو بید پوده میریزند در تحت التراب .عطار (دیوان چ نفیسی ص <span
تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت َ حی ی َ ] (ع مص ، اِ) تحیة. سلام گفتن . (غیاث اللغات ). درود و سلام و دعا و نیایش . (از ناظم الاطباء) : و پدر ما امیرماضی ... ویرا سخت نیکو و عزیز داشتی ... و امروز ما را بکارآمده تر یادگاریست و حال مناصحت و کفایت وی ظاهر گشته است . به رسول
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت ُ ح َ ] (ع اِ مصغر، ق مصغر) مصغر تحت ، یعنی تقریباً پایین . (ناظم الاطباء).
تغمطلغتنامه دهخداتغمط. [ ت َ غ َم ْ م ُ ] (ع مص ) در خاک فروپوشیدن کسی را:تغمط علیه التراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در خاک پوشیدن کسی را تا کشته شود: تغمط علیه التراب ؛ ای تراب البیت : غطاه حتی قتله ُ. (از اقرب الموارد).
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) الزناتی . او راست : لباب فی علم التراب . و رسالة فی الرمل .
اوجدلغتنامه دهخدااوجد. [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) یافت شونده تر.- امثال :اوجد من التراب ، اوجد من الماء . (یادداشت مؤلف ). ورجوع به مجمع الامثال میدانی شود.
دغل کارلغتنامه دهخدادغل کار. [ دَغ َ ] (ص مرکب ) حیله باز و مکار. دغلباز : زآنکه این مشتی دغل کار سیه دل ، تا نه دیر همچو بید پوده می ریزند درتحت التراب .عطار.
تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحتدیکشنری عربی به فارسیدرزير , پايين , مادون , زير , در زير , از زير , پايين تر از , روي خاک , کوچکتر , پست تر , زيرين , پاييني , پايين تر , تحتاني , تحت نفوذ , تحت فشار , تحت , پايين تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفي در زير , کسري دار , کسر
ماتحتلغتنامه دهخداماتحت . [ ت َ ] (ع اِ مرکب ) مادون . آنچه در زیر باشد مقابل مافوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کون . نشیمن .دُبُر. اِست . مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفاتحتلغتنامه دهخدامفاتحت . [ م ُ ت َ / ت ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) مفاتحه . مفاتحة. گشایش کاری کردن . آغاز کردن چیزی را : و در حق ابوعلی و شفاعت در باب او به حضرت بخارا ابواب مفاتحت آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" dir="l