تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت َ حی ی َ ] (ع مص ، اِ) تحیة. سلام گفتن . (غیاث اللغات ). درود و سلام و دعا و نیایش . (از ناظم الاطباء) : و پدر ما امیرماضی ... ویرا سخت نیکو و عزیز داشتی ... و امروز ما را بکارآمده تر یادگاریست و حال مناصحت و کفایت وی ظاهر گشته است . به رسول
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت ُ ح َ ] (ع اِ مصغر، ق مصغر) مصغر تحت ، یعنی تقریباً پایین . (ناظم الاطباء).
دولت حامیprotecting power 1واژههای مصوب فرهنگستاندولتی که بنا بر یک موافقتنامۀ بینالمللی امور مربوط به تحتالحمایگی دولت تحتالحمایه را بر عهده دارد
ردزیالغتنامه دهخداردزیا. [ رُ دِ ] (اِخ ) رودزیا. یکی از کشورهای جنوب افریقاست که در جنوب کنگوی بلژیک واقع است . قبلاً این سرزمین جزو اتحادیه ٔ افریقای جنوبی وابسته به بریتانیای کبیر بود. اکنون شامل دو قسمت است : رودزیای شمالی و رودزیای جنوبی و از کشورهای تحت الحمایه ٔ انگلیس است . این کشور را
خیوهلغتنامه دهخداخیوه . [ وَ ] (اِخ ) شهریست از جمهوری ازبکستان که در سال 1956 م . 15400 تن جمعیت داشته است و در ناحیه ٔ خوارزم نزدیک بیابان قراقورم بفاصله ٔ 40 کیلومتری غرب آمودریا و <span c
کویتلغتنامه دهخداکویت . [ ک ُ وَ ] (اِخ ) دولتی است مستقل و به جز «منطقه ٔ بیطرف » که بالغ بر 5700 کیلومتر مربع است در حدود 15000 کیلومتر مربع مساحت دارد. در انتهای شمال غربی خلیج فارس و بین کشورهای عراق و عربستان واقع است و
تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحتدیکشنری عربی به فارسیدرزير , پايين , مادون , زير , در زير , از زير , پايين تر از , روي خاک , کوچکتر , پست تر , زيرين , پاييني , پايين تر , تحتاني , تحت نفوذ , تحت فشار , تحت , پايين تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفي در زير , کسري دار , کسر
ماتحتلغتنامه دهخداماتحت . [ ت َ ] (ع اِ مرکب ) مادون . آنچه در زیر باشد مقابل مافوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کون . نشیمن .دُبُر. اِست . مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفاتحتلغتنامه دهخدامفاتحت . [ م ُ ت َ / ت ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) مفاتحه . مفاتحة. گشایش کاری کردن . آغاز کردن چیزی را : و در حق ابوعلی و شفاعت در باب او به حضرت بخارا ابواب مفاتحت آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" dir="l