تحت القهوهلغتنامه دهخداتحت القهوه . [ ت َ تَل ْ / تُل ْ ق َ وَ / وِ ] (از ع ، اِ مرکب ) قدری از طعام که پیش از خوردن قهوه خورند، از عالم ناشتاشکنی . (آنندراج ). غذای اندکی که پیش از نوشیدن قهوه میخورند. (ناظم الاطباء). ناشتاشکنی که
تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت َ حی ی َ ] (ع مص ، اِ) تحیة. سلام گفتن . (غیاث اللغات ). درود و سلام و دعا و نیایش . (از ناظم الاطباء) : و پدر ما امیرماضی ... ویرا سخت نیکو و عزیز داشتی ... و امروز ما را بکارآمده تر یادگاریست و حال مناصحت و کفایت وی ظاهر گشته است . به رسول
تحیتلغتنامه دهخداتحیت . [ ت ُ ح َ ] (ع اِ مصغر، ق مصغر) مصغر تحت ، یعنی تقریباً پایین . (ناظم الاطباء).
یونسلغتنامه دهخدایونس . [ ن ُ ] (اِخ ) غیثاوی . خطیب جامع جدید به دمشق . او راست : رسالة فی القهوة و تحریمها. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یونس بن عبدالوهاب ... شود.
عبدالجوادلغتنامه دهخداعبدالجواد. [ ع َ دُل ْ ج َ ] (اِخ ) ابن شعیب بن احمد القنائی بصری از فضلا بود. او راست : القهوة المدارة فی تقسیم الاستعاره . النسیم العاطر فی تقسیم الخاطر. العظة الوفیة فی یقظة الصوفیة. وی به سال 1073 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ).
جزیریلغتنامه دهخداجزیری . [ ج َ ] (اِخ ) عبدالقادربن محمدبن عبدالقادربن محمد انصاری . وی فاضل و متتبع و از اهل مصر بود و بسال 880 هَ . ق . به دنیا آمد و در سال 977 هَ . ق . درگذشت . او راست : 1</span
تحتلغتنامه دهخداتحت . [ ت َ ](ع اِ، ق ) زیر. ضد فوق . ظرف آید و اسم . و چون اسم باشد مبنی بر ضم بود، گویند: مِن ْ تحت ُ. ج ، تحوت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نام یکی از جهات ششگانه است ، نقیض فوق . (از قطر المحیط). زیر. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل
تحتدیکشنری عربی به فارسیدرزير , پايين , مادون , زير , در زير , از زير , پايين تر از , روي خاک , کوچکتر , پست تر , زيرين , پاييني , پايين تر , تحتاني , تحت نفوذ , تحت فشار , تحت , پايين تراز , کمتر از , تحت تسلط , مخفي در زير , کسري دار , کسر
ماتحتلغتنامه دهخداماتحت . [ ت َ ] (ع اِ مرکب ) مادون . آنچه در زیر باشد مقابل مافوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کون . نشیمن .دُبُر. اِست . مقعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفاتحتلغتنامه دهخدامفاتحت . [ م ُ ت َ / ت ِ ح َ ] (از ع ، اِمص ) مفاتحه . مفاتحة. گشایش کاری کردن . آغاز کردن چیزی را : و در حق ابوعلی و شفاعت در باب او به حضرت بخارا ابواب مفاتحت آغاز نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ <span class="hl" dir="l