تحریککردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام ، وسوسه کردن▼، موجب شدن، اصرارکردن، نهیب زدن، آنتریک کردن، ترغیب کردن، تشویق کردن، آفرین گفتن امید دادن خواستن، التماس کردن مکلف کردن تحتنفوذ درآوردن، برآنداشتن، وادار کردن میل ایجاد کردن [منفی:] علاقه را ازبین بردن، افسرده کردن، ساکت کردن، آشتی دادن، بازداشتن
تحرک کردنلغتنامه دهخداتحرک کردن . [ ت َ ح َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . حرکت کردن . از جایی به جایی دیگر شدن : سرو اگر نیز تحرک کند از جای به جای نتوان گفت که نیکوتر از این میگذرد.سعدی .
تحریک کردنلغتنامه دهخداتحریک کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برانگیختن . اغواکردن . ترغیب . رجوع به تحریک شود.
تحریک کردندیکشنری فارسی به عربیاثر (مع الشد) , ازعج , بخور , بيض , حرض , حرض عليه , حفز , حک , زنجبيل , شغل , مهماز , هيج , وخز , وقود ، اِحْتکاکٌ
تحریک کردندیکشنری فارسی به انگلیسیagitate, arouse, excite, incite, irritate, pique, provoke, quicken, rouse, spark, spur, stimulate, stir, titillate, wake