تختگاهلغتنامه دهخداتختگاه . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت خانه . (آنندراج ). محل تخت و محل جلوس پادشاه . (ناظم الاطباء). دربار. جایی که شاهان بر تخت نشینند اداره ٔ کشور را. مکانی که تخت شاهی در آن قرار دارد : نبینی ز شاهان که بر تختگاه ز دانندگان بازجویند راه . <p c
تختگاه درویشلغتنامه دهخداتختگاه درویش . [ ت َ دَرْ ] (اِخ ) ده کوچکی است نزدیک تختگاه جهان بخش . رجوع به تختگاه جهان بخش شود.
تختگاه جهان بخشلغتنامه دهخداتختگاه جهان بخش . [ ت َ ج َ هام ْ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش گوران در شهرستان اسلام آباد غرب است که در بیست هزارگزی شمال گهواره و در کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 220 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلا
پی نهادنلغتنامه دهخداپی نهادن . [ پ َ / پ ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قدم گذاردن . فراتر رفتن : چو از نامداران بپالود خوی که سنگ از سر چاه ننهاد پی . فردوسی . || پا گذ
تختگاهلغتنامه دهخداتختگاه . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تخت خانه . (آنندراج ). محل تخت و محل جلوس پادشاه . (ناظم الاطباء). دربار. جایی که شاهان بر تخت نشینند اداره ٔ کشور را. مکانی که تخت شاهی در آن قرار دارد : نبینی ز شاهان که بر تختگاه ز دانندگان بازجویند راه . <p c
تلمسانلغتنامه دهخداتلمسان . [ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) قاعده ٔ مملکتی به غرب . (از قاموس ). تختگاهی است به مغرب اشجار و انهار و حصون و فرضها بسیار دارد. (منتهی الارب ). یکی از شهرهای کشور الجزایر... (ناظم الاطباء). مرکز ولایتی است در الجزایر و در شمال کوههایی بهمین نام و 7340
کیلغتنامه دهخداکی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مَلِک باشد...(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 516). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفاتیح العلوم خوارزمی ، از یادداشت ایضاً): کیقباد.
گاهلغتنامه دهخداگاه . (اِ) عصر. دوره . زمان : و از خلق نخست که را آفرید از گاه آدم تا این زمانه . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).چنین تا بگاه سکندر رسیدز شاهان هر آنکس که آن تخت دید. فردوسی .باده ای چون گلاب روشن و تلخ مانده در خم ز گا