تخدرلغتنامه دهخداتخدر. [ ت َ خ َدْدُ ] (ع مص ) پردگی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). اختدار. (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ). پنهان گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوشیده گردیدن و در پرده شدن . استتار. (اقرب الموارد) (المنجد).
تخدیرلغتنامه دهخداتخدیر. [ ت َ ] (ع مص ) پردگی گردانیدن زن . (تاج المصادر بیهقی ). پردگی گردانیدن . (زوزنی ). پردگی گردانیدن دختر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). مقیم بودن دختر در خدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سست گرداندن عضوی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بی حسی و خدارت
تخضیرلغتنامه دهخداتخضیر. [ ت َ ] (ع مص ) سبز گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). سبز کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). || برکت داده شدن کسی در چیزی . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مختدرلغتنامه دهخدامختدر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) پنهان گردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پنهان و تنها. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختدار و تخدر شود.
پنهان شدنلغتنامه دهخداپنهان شدن . [ پ َ/ پ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اختفاء. اکتتام . جبوء. جباء. اختباء. انِّماس . (منتهی الارب ). مخفی شدن . پوشیده شدن . استخفاء. اجتنان . تذعلب . اکتنان . ضب ء. ضبوء. (منتهی الارب ) (صراح ). استسرار. (زوزنی ) (منتهی الارب ). اذلیلاء
طرخونلغتنامه دهخداطرخون . [ طَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است ، معرب ترخ ، بیخ ریشه های آن عاقرقرحا است ، قاطع شهوت است . (منتهی الارب ). گفته اند که عاقرقرحا بیخ طرخون کوهی است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). کوهیش را عاقرقرحا خوانند. (نزهةالقلوب ). ابوعلی در مفردات قانون گوید: گویند عاقرقرحا ریشه ٔ طرخون