تخریملغتنامه دهخداتخریم . [ ت َ ] (ع مص ) پاره ای از چیزی ببریدن . (زوزنی ). || تخریم خَرَزه ؛ باز کردن درز را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد).
تخرملغتنامه دهخداتخرم . [ ت َ خ َرْ رُ ] (ع مص ) ازبن بکندن . (از تاج المصادر بیهقی ). از بیخ برکندن منیة [ مرگ ] قوم را و بریدن . (منتهی الارب ). ریشه کن کردن مرگ قومی را و از بن بکندن آنان را: فتُخُرموا ولکل جنب مصرع . (اقرب الموارد). || باز گردیدن درز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد
صياغة تخريميةدیکشنری عربی به فارسینه هاي تسبيح که امروزه بصورت سيم هاي ريز طلا ونقره و يا مسي در اطراف الا ت زرين وسيمين ساخته مي شود , مليله دوزي , مليله دوزي کردن
درزلغتنامه دهخدادرز. [ دَ ] (اِ) شکاف جامه را گویند که دوخته باشند. (برهان ). شکاف جامه و سنگ . (از آنندراج ). کناره های جامه که بهم دوزند. (کشاف اصطلاحات الفنون از المنتخب ). آن جای جامه که دو قطعه را بدوختن به یکدیگر پیوسته باشند. جای اتصال دو جانب جامه با دوختن . اتصال گاه دو لخت جامه ٔ ب
باز کردنلغتنامه دهخداباز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن نگر نتواند فراز کرد. ابوشکور.باز کردم در و شدم به کده در