تراوش کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت کردن، نشت کردن، چکه کردن، چکیدن عرق ریختن، ترشح کردن آب پس دادن، آب دادن، بیرون کردن، بیرونفرستادن سوراخ بودن نفوذ کردن
تراوش کردنلغتنامه دهخداتراوش کردن . [ ت َ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چکیدن . تراویدن : نیست در دست سبوی من عنان اختیارراز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار. صائب (از بهار عجم ) (از آنندراج ).از خرامت بس که کیفیت تراوش می کندنقش با رطل گرا
تراوش کردنلغتنامه دهخداتراوش کردن . [ ت َ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چکیدن . تراویدن : نیست در دست سبوی من عنان اختیارراز عشق از دل تراوش گر کند معذور دار. صائب (از بهار عجم ) (از آنندراج ).از خرامت بس که کیفیت تراوش می کندنقش با رطل گرا