تراکبلغتنامه دهخداتراکب . [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) بر هم نشستن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تراکم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مطاوعه ٔ راکب و راکبه فتراکب . (اقرب الموارد). || استوار گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تراکیبلغتنامه دهخداتراکیب . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ ترکیب . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : زین است تراکیب نبات و حیوان پاک بی حاصل همچون پدر خویش و چو مادر. ناصرخسرو.رجوع به ترکیب شود.
ترقبلغتنامه دهخداترقب . [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) گوش داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). چشم داشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). چشم داشت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). انتظار داشتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
ترکبلغتنامه دهخداترکب . [ ت َ رَک ْ ک ُ ] (ع مص ) بر هم نشستن . (از تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی )(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مطاوعه ترکیب . (اقرب الموارد) (المنجد) : چو فراشی و کناسی است ، که هر امتزاجی که میان اجزاء امهات افتد بر آن قدر کز آن امتزاج آید،
ترکيبدیکشنری عربی به فارسیترکيب , ساخت , انشاء , سرايش , قطعه هنري , ساختن , جفت سازي , سوار کني , لوازم , نصب , تاسيسات
مُّتَرَاکِباًفرهنگ واژگان قرآنمتراکم - خوشه ای - روی هم چیده شده (تراکب حب انعقاد بعضي بر بالاي بعضي ديگر است ، نظير خوشه گندم که در آن دانهها روي هم قرار دارد )
عرکسةلغتنامه دهخداعرکسة. [ ع َ ک َ س َ ] (ع مص ) بر یکدیگر نهادن چیزی را.(از منتهی الارب ). بر هم قرار گرفتن و تراکب . (از اقرب الموارد). || گرد آوردن . (از منتهی الارب ). جمع کردن بعضی را بر بعضی . (از اقرب الموارد).
برهم نشاندنلغتنامه دهخدابرهم نشاندن . [ ب َ هََ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) برهم نشانیدن . یکی را بر زبر دیگری گذاشتن . (یادداشت دهخدا). اِلباد. (تاج المصادر بیهقی ). تَراکب . (ترجمان القرآن جرجانی ). تَلبید. رَکم . (تاج المصادر بیهقی ).
متراکبلغتنامه دهخدامتراکب . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) برهم نشسته . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به تراکب شود. || توده شده و انباشته شده بر روی هم دیگر. || استوار و محکم و قوی . (ناظم الاطباء).و رجوع به تراکب شود. || (اصطلاح علم عروض ) یکی از اصناف قوافی است که دارای سه متحرک و یک ساکن باشد مانند: از
حدبلغتنامه دهخداحدب . [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) گوزی پشت . (منتهی الارب ). گوژی . کوزی . فرورفتن سینه با برآمدن پشت . برآمدن پشت با فرورفتن سینه و شکم . کوژی . برآمدن پشت و فروشدن سینه . گوژپشت گردیدن . کوزپشتی . مقابل قعس . || گیاه بهمی که ریخته متراکم گردد. || سختی سرما. || حدب الامور؛ کارهای
متراکبلغتنامه دهخدامتراکب . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) برهم نشسته . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به تراکب شود. || توده شده و انباشته شده بر روی هم دیگر. || استوار و محکم و قوی . (ناظم الاطباء).و رجوع به تراکب شود. || (اصطلاح علم عروض ) یکی از اصناف قوافی است که دارای سه متحرک و یک ساکن باشد مانند: از