ترینهلغتنامه دهخداترینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از قاتق باشد که مردم نامراد و فقیر در آشهای آرد کنند و طریق ساختنش آن است که نان نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و زیره و سیاه دانه ، نیم کوفته ، و سبزیهای ریزه کرده مانند شلغم و چغندر و گندنا و پو
ترنحلغتنامه دهخداترنح . [ ت َ رَن ْ ن ُ ] (ع مص ) یاویدن از مستی و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). متمایل شدن از مستی و جز آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || میل کردن بر کسی به ترفع و تطاول . (از المنجد) (از اقرب الموارد). || اندک نوشیدن شراب . (منتهی الارب ) (آنندراج )
ترنیعلغتنامه دهخداترنیع. [ ت َ ] (ع مص ) سر جنبانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حرکت دادن سر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
ترنیهلغتنامه دهخداترنیه . [ ت ِ ی ِ ] (اِخ ) بلوکی در ولایت لان فرانسه که بر کنار کانال سن کانتن واقع است و دارای کارخانه ٔ قند و 5900 تن سکنه است .
ترنیةلغتنامه دهخداترنیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) سرود کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) سرود. ناله . شادمانی (ناظم الاطباء). || ناله کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شادمان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بر پیوسته نگریستن داشت
ترینه بالغتنامه دهخداترینه با. [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آش ترینه . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی این کلمه را آورده است و گوید : ترف با وترینه با هر دو همچون دوغ با باشند.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترینه وا شود.
ترینه والغتنامه دهخداترینه وا. [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ترینه با : شیخ را گفتند باران نمی بارد، دعا کن تا باران بارد. آن شب برفی بزرگ باریدروزی دیگر گفتند چه کردی گفت ترینه وا خوردم یعنی که من قطبم چون من خنک شدم همه جهان که بر من میگر
نیم سختلغتنامه دهخدانیم سخت . [ س ُ ] (ن مف مرکب ) نیم سوخته . نیم سوز : چو شد کشته دیگی ترینه بپخت ببرد آتش و هیزم نیم سخت .فردوسی .
پوسانیدنلغتنامه دهخداپوسانیدن . [ دَ ] (مص ) بپوسیدن داشتن . تبلیة. ابلاء. پوساندن . پوسیده کردن . بگردانیدن صورت چیزیست اعم از تر و خشک با گذرانیدن زمان بر او یا بعلاجی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): دیگر آنکه بیشتر خوردنیها می پوسانند پس میخورند، چون ترینه و چغندر آب و شلغماب و غیر آن . (ذخیره ٔ خوار
چقندرآبلغتنامه دهخداچقندرآب . [ چ ُ ق ُ دَ ] (اِ مرکب ) معنی این لغت بدرستی دانسته نشد، لیکن در زمان ما چغندر پخته را ورق کرده در ماست یا سرکه یا کشک ریزند و آن را تا مدتی نگاه توان داشت : ... دیگر آنکه مردم خوارزم بیشتر خوردنیها می پوسانند. پس می خورند چون ترینه وچقندرآب
ترینه بالغتنامه دهخداترینه با. [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) آش ترینه . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی این کلمه را آورده است و گوید : ترف با وترینه با هر دو همچون دوغ با باشند.(یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ترینه وا شود.
ترینه والغتنامه دهخداترینه وا. [ ت َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) ترینه با : شیخ را گفتند باران نمی بارد، دعا کن تا باران بارد. آن شب برفی بزرگ باریدروزی دیگر گفتند چه کردی گفت ترینه وا خوردم یعنی که من قطبم چون من خنک شدم همه جهان که بر من میگر
دخترینهلغتنامه دهخدادخترینه . [ دُ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) از جنس دختر. نوع دختر. از دختر. منسوب به دختر. (یادداشت مؤلف ). مقابل پسرینه . || دختر جوان بسن بلوغ رسیده که قابل شوهر دادن باشد.
کمترینهلغتنامه دهخداکمترینه . [ ک َ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ) کمترین . اقل . (فرهنگ فارسی معین ) : چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت درّی نشان نداد کس اندر همه عدن . یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص <span class=
بیشترینهلغتنامه دهخدابیشترینه . [ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص عالی ، اِ مرکب ) اکثر. بیشترین : و خدای تو ای محمد خداوند فضل و رحمت است و لیکن بیشترینه ٔ ایشان شکر نمی گزارند. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص <span class="hl"
خاکسترینهcindersواژههای مصوب فرهنگستانذرات درشت باقیمانده از احتراق که مخلوطی از مواد سوخته و نیمسوز هستند