تیزپویلغتنامه دهخداتیزپوی . (نف مرکب ) تیزتک . تیزتاز. سریعالسیر. تندرو : کم آسا و دمساز و هنجارجوی سبک یاب و آسان رو و تیزپوی . اسدی .نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی . اسدی .بسان
تیزگوئیلغتنامه دهخداتیزگوئی . (حامص مرکب ) بی باکی و گستاخی در گفتار. جسارت و دلیری در گفتن مطلبی . لاف زنی : خاموش دلا ز تیزگوئی می خور جگری به تازه روئی . نظامی .رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.
تزویلغتنامه دهخداتزوی . [ ت َ زَوْ وی ] (ع مص ) زاویه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوشه گرفتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تقبض . (اقرب الموارد) (المنجد).
تِجوْییگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی پیک نیک ، تفریح ، گشت و گذار همراه با پخت غذا و تفریح ، تفریح
گنبد تیزپویلغتنامه دهخداگنبد تیزپوی . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : چنین آمد این گنبد تیزپوی بگردد همه چیز از گشت اوی .اسدی .
تزویلغتنامه دهخداتزوی . [ ت َ زَوْ وی ] (ع مص ) زاویه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گوشه گرفتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || تقبض . (اقرب الموارد) (المنجد).
تزویجلغتنامه دهخداتزویج . [ ت َ زْ ] (ع مص ) مرد را زن دادن وزن را شوی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از دهار) (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و زوجناهم بحور عین . (قرآن <span
تزویدلغتنامه دهخداتزوید. [ ت َزْ ] (ع مص ) توشه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عطا کردن زاد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تزویرلغتنامه دهخداتزویر. [ ت َزْ ] (ع مص ) بیاراستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آراستن و بر پای داشتن چیزی را و راست و نیکو کردن آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیاراستن و نیکو گردانیدن و راست کردن چیزی . (آنندراج از کنز). آراستن و بر پای داشتن چیزی . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از
تزویرخیزلغتنامه دهخداتزویرخیز. [ ت َزْ ] (نف مرکب ) که بر اساس تزویر و غدر و فریب باشد. که از تزویر خاسته باشد : نباشد چنین نامه تزویرخیزنبشه به چندین قلم های تیز. نظامی .و رجوع به تزویر شود.
زاویه نشینیلغتنامه دهخدازاویه نشینی . [ ی َ / ی ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) عزلت اختیار کردن . گوشه نشینی . از مردم دوری گزیدن . انزواء. تزوی . و رجوع به زاویه گرفتن شود.