خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسحب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تسحب
/tasahhob/
معنی
۱. ناز کردن.
۲. در خوردن و آشامیدن افراط کردن.
۳. دربارۀ کسی گستاخی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسحب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasahhob ۱. ناز کردن.۲. در خوردن و آشامیدن افراط کردن.۳. دربارۀ کسی گستاخی کردن.
-
تسحب
لغتنامه دهخدا
تسحب . [ ت َ س َح ْ ح ُ ] (ع مص ) ناز کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). و با علی متعدی شود چنانکه گویند: تسحب علیه ؛ ای ادل علیه . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)....
-
تسحب
فرهنگ فارسی معین
(تَ سَ حُّ) [ ع . ] (مص ل .) ناز کردن ، دلبری کردن .
-
واژههای همآوا
-
تصحب
لغتنامه دهخدا
تصحب . [ ت َ ص َح ْ ح ُ ] (ع مص ) شرم داشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): هو یتصحب من مجالستنا؛ ای یستحیی . (اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
جستوجو در متن
-
متسحب
لغتنامه دهخدا
متسحب . [ م ُ ت َ س َح ْ ح ِ ](ع ص ) کرشمه کننده و نازکننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسحب شود.
-
دلریش
لغتنامه دهخدا
دلریش . [ دِ ] (ص مرکب ) آنکه غم و اندوهی سخت دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). دلخسته و رنجور. (ناظم الاطباء). آنکه بسببی (عشق ، غم ، ناکامی ) محزون باشد. دلفگار.(آنندراج ) : از تسحب و تبسط بازنایستاد [ بوسهل ] تا بدان جایگاه که همه ٔ اعیان درگاه بسبب وی...
-
تبسط
لغتنامه دهخدا
تبسط. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) تبسط در شهرها؛ عبور کردن در طول و عرض آنها. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در شهرها رفتن به هر سوی آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || کشیده شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). امتداد. (ف...
-
درشت گشتن
لغتنامه دهخدا
درشت گشتن . [دُ رُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) درشت گردیدن . درشت شدن . زبر و خشن شدن ، چون : درشت گشتن دست از کار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || بزرگ شدن . سطبر گشتن . حجیم گشتن : عِران ؛ سخت و درشت گشتن . (از منتهی الارب ).- درشت گشتن خورشید ؛ طالع شدن : چو خ...
-
رشد
لغتنامه دهخدا
رشد. [ رُ ] (ع مص ) به راه شدن . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از منتهی الارب ). هدایت شدن . (از اقرب الموارد). راه راست یافتن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). راه راست گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) ...
-
مشغول
لغتنامه دهخدا
مشغول . [ م َ ] (ع ص ) در کار داشته شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کار. بکار. (یادداشت مؤلف ) : لیکن تو نئی به علم مشغول مشغول به طاق و طیلسانی . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 467).مشغول تنی که دیو تست اوبل دیو تویی و او سلیمان . ناصر...
-
ایستادن
لغتنامه دهخدا
ایستادن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «استاتن » ، ایرانی باستان ، «اوی - شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست » (شت لهجه ٔ جنوب غربی ) در اوستا «ستا» (ایستادن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن . (ناظم الاطباء). حوصله کردن...
-
درگاه
لغتنامه دهخدا
درگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از: در + گاه ، پسوند مکان ) درگه . آن جای خانه که در است . مقابل پیشگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آستانه ٔ در و جلو در و حضرت عتبه . (ناظم الاطباء). معرب آن درقاعة باشد. (از دزی ). در و باب . (ناظم الاطباء). جای در. مدخل . ج...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن زیدبن یسار ابوالعباس ثعلب النحوی اللغوی الخراسانی . امام کوفیین در نحو و لغت . و ثقة و بادیانت . وی ایرانی و از موالی بنوشیبان است . و چنانکه مرزبانی از مشایخ خویش آورده ، مولد ثعلب به سال 200 هَ .ق . و وفات او سیز...