تسدیملغتنامه دهخداتسدیم . [ ت َ ] (ع مص ) دهن اشتر ببستن . (تاج المصادر بیهقی ): فنیق مُسَدَّم ، کمعظم ؛ جعل علی فمه الکعام . (ذیل اقرب الموارد از صحاح ). || تغییر یافتن و بدبو شدن آب بسبب دیر ماندن . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تصدیملغتنامه دهخداتصدیم . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ صدم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). رجوع به صَدم شود.
تصادملغتنامه دهخداتصادم . [ ت َ دُ ] (ع مص ) بهم واکوفتن . (زوزنی ). برهم زدن و با هم کوفتن و انبوهی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهم واکوفته شدن . (مجمل اللغة). بهم واکوفتن . و گاهی مراد از آن انبوه باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خود را بیکدیگر زدن سواران و انبوهی کردن . (از اقرب ا
تصادمفرهنگ فارسی عمیدبه هم زده شدن؛ به هم کوفته شدن؛ سخت به هم خوردن دو چیز؛ کوفته شدن دو جسم به یکدیگر.
مسدملغتنامه دهخدامسدم . [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی از تسدیم . رجوع به تسدیم شود. || ماء مسدم ؛ آب ریزان . (از منتهی الارب ). آب جوشان و فوران کننده . || آبی که گذشت زمان آن را تغییر داده باشد. (از اقرب الموارد). || جمل مسدم ؛ شتر مهمل گذاشته و پشت ریش که پالان ننهند بر وی تابه شود