خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تصافح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تصافح
لغتنامه دهخدا
تصافح . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) یکدیگر را دست گرفتن . (زوزنی ). همدیگر دست گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).دست یکدیگر گرفتن و این قائم مقام معانقه است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گرفتن هر یک دست یار خود را و گذاشتن کف دست خود بر کف دست دیگری چنانک...
-
واژههای همآوا
-
تسافح
لغتنامه دهخدا
تسافح . [ ت َ ف ُ ] (ع مص ) زنا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
-
تسافه
لغتنامه دهخدا
تسافه . [ ت َ ف ُ ه ْ ] (ع مص ) نادانی کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تجاهل . (اقرب الموارد) (المنجد).
-
جستوجو در متن
-
متصافح
لغتنامه دهخدا
متصافح . [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) هم دیگر دست گیرنده . (آنندراج ). دست هم دیگر را گیرنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به تصافح شود.
-
مصافحه کردن
لغتنامه دهخدا
مصافحه کردن . [ م ُ ف َ / ف ِ ح َ / ح ِ ] (مص مرکب ) مصافحت . تصافح . دست دادن در هنگام ملاقات . (از یادداشت مؤلف ). دست یکدیگر را گرفتن برای اظهار دوستی : در وقت مصافحه آن درویش تاتکنی را مصافحه نکردند. (انیس الطالبین ص 135).
-
دست سودن
لغتنامه دهخدا
دست سودن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن . لمس کردن : اجتساس ؛ دست بسودن . جت ؛ دست سودن گوسپند تا فربهی از لاغری آن معلوم شود. (از منتهی الارب ). برمجیدن . || در بیت ذیل محتمل است دست سودن به معنی تصافح باشد؟ (یادداشت مرحوم دهخدا). دست در دست انداختن...
-
مصافحة
لغتنامه دهخدا
مصافحة. [ م ُ ف َ ح َ ] (ع مص ) دست یکدیگر را گرفتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).دست کسی را گرفتن . (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام . (تاج المصادر بیهقی ). تصافح . دست به یکدیگر دادن . دست دادن . (یادداشت مؤلف ). یکدیگر ...
-
دست دادن
لغتنامه دهخدا
دست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و فشردن به علامت سلام و دوستی : انوری را خدایگان جهان پیش خود خواند و دست داد و نشست . انوری .چون بسی ابلیس آدم رو...