تسدیکلغتنامه دهخداتسدیک . [ ت َ ] (ع مص ) خنورهای خرما را بر همدیگر نهادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر هم نهادن سبدهای خرما. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
تشدقلغتنامه دهخداتشدق . [ ت َ ش َدْ دُ ] (ع مص ) لب پیچیدن در شیوازبانی . (تاج المصادر بیهقی ). بتکلف فصاحت نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || با کج کردن گوشه ٔ دهان مردمان را ریشخند کردن . (از المنجد). || بدون احتیاط و احترازگفتا
تصدقلغتنامه دهخداتصدق . [ ت َ ص َدْ دُ ] (ع مص ) صدقه دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صدقه کردن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بخشیدن صدقه بر مسکینان : تصدق و لو بظلف محرق ؛ ای اعط صدقة و لو خسیسة کالظلف المحرق و لاترد السائل . (از ا
تصدیغلغتنامه دهخداتصدیغ. [ ت َ ] (ع مص ) بر صدغ شتر داغ و نشان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تزکيةدیکشنری عربی به فارسیگواهي نامه , شهادت , تصديق نامه , سفارش وتوصيه , رضايت نامه , شاهد , پاداش , جايزه
testimonialدیکشنری انگلیسی به فارسیگواهی نامه، رضایت نامه، شهادت، شاهد، پاداش، تصدیق نامه، سفارش وتوصیه، جایزه
گواهی نامهلغتنامه دهخداگواهی نامه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ای که در آن یک یا چند کس گواهی خود را نویسند. شهادت نامه . || تصدیق نامه ای که گذراندن تحصیلات شش ساله ٔ دبیرستان یا دوره ٔ دانشگاه را گواهی کند. دیپلم . لیسانس . || تصدیق نامه .اجازه نامه برای ا
testimonialsدیکشنری انگلیسی به فارسیتوصیفات، گواهی نامه، رضایت نامه، شهادت، شاهد، پاداش، تصدیق نامه، سفارش وتوصیه، جایزه
شهادت نامهلغتنامه دهخداشهادت نامه . [ ش َ دَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) گواهی نامه . تصدیق . (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح دانشگاهی ، تصدیق نامه ای دائر به گذراندن ماده ای از دروس یا واحدی از دروس و قبول شدن در امتحان آن ماده یا واحد درس . دیپلم .
تصدیقفرهنگ فارسی عمید۱. به راستی و درستی امری گواهی دادن؛ باور کردن.۲. (اسم) گواهینامه؛ جواز.۳. (منطق) حکم کردن بر تصوری که در ذهن است.
تصدیقلغتنامه دهخداتصدیق . [ ت َ ] (ع مص ) راستگوی داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راستگو داشتن و راست پنداشتن . (غیاث اللغات ). راست گردانیدن و باور داشتن و با لفظکردن مستعمل . (آنندراج ). ضدتکذیب . (ناظم الاطباء) (از اقرب
تصدیقدیکشنری فارسی به انگلیسیacknowledgement, acknowledgment, affirmation, acceptance, authentication, certificate, concession, confirmation, license, permit, ratification, sanction, seal, testimony
تصدیقفرهنگ فارسی عمید۱. به راستی و درستی امری گواهی دادن؛ باور کردن.۲. (اسم) گواهینامه؛ جواز.۳. (منطق) حکم کردن بر تصوری که در ذهن است.
تصدیقلغتنامه دهخداتصدیق . [ ت َ ] (ع مص ) راستگوی داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راستگو داشتن و راست پنداشتن . (غیاث اللغات ). راست گردانیدن و باور داشتن و با لفظکردن مستعمل . (آنندراج ). ضدتکذیب . (ناظم الاطباء) (از اقرب
تصدیقدیکشنری فارسی به انگلیسیacknowledgement, acknowledgment, affirmation, acceptance, authentication, certificate, concession, confirmation, license, permit, ratification, sanction, seal, testimony