تصرف کردنلغتنامه دهخداتصرف کردن . [ ت َ ص َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مالک شدن و دخالت کردن . (ناظم الاطباء). اکتساب . (تاج المصادر بیهقی ). به تملک درآوردن .
تصرف کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بهچنگ آوردن، تصاحب کردن، مالک شدن ۲. اشغال کردن، تسخیر کردن، مسخر کردن، گرفتن، متصرف شدن، صاحب شدن، متملک شدن
تسرفلغتنامه دهخداتسرف . [ ت َ س َرْ رُ ] (ع مص ) مکیدن و خوردن (کشف اللغات ) (آنندراج ). اگر درست باشد قلب ترشف است . و یا تصحیف آن .
تشرفلغتنامه دهخداتشرف . [ ت َ ش َرْ رُ ] (ع مص ) شرف جستن . (زوزنی ). بزرگ پنداشتن و بزرگ منش گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دارای شرف شدن خانه . || شرف یافتن کسی از غیر خود. (از اقرب الموارد). || شرف دانستن ، یقال : تشرف بکذا؛ ای عده شرفاً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
تصریفلغتنامه دهخداتصریف . [ ت َ ] (ع مص ) گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (معجم اللغة) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). برگردانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دگرگون ساختن و تشدید برای مبالغه است . (از اقرب الموارد). || تصرف دادن کسی را در کار. (منتهی الارب ) (از اق
دخل و تصرف کردنلغتنامه دهخدادخل و تصرف کردن . [ دَ ل ُ ت َ ص َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مداخله کردن و در قبضه آوردن .
تصرففرهنگ فارسی عمید۱. دست به کاری زدن؛ به کاری دست یازیدن.۲. بهدست آوردن؛ چیزی را مالک شدن.۳. در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن.⟨ تصرف عدوانی: ملکی را بهزور از دست مالک آن خارج کردن.
تصرفلغتنامه دهخداتصرف . [ ت َ ص َرْ رُ ] (ع مص ) دست در کاری کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست در کاری زدن . (آنندراج ). || برگردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دگرگون شدن روزگار بر کسی . || حیله و تقلب کردن در کاری . (از اقرب الموارد). || به اصطلاح تصرف آن است که مثلاً شاعری شعر
دخل و تصرفلغتنامه دهخدادخل و تصرف . [ دَ ل ُ ت َ ص َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مداخله کردن و در قبضه آوردن . رجوع به دخل و رجوع به تصرف شود.
متصرفلغتنامه دهخدامتصرف . [ م ُ ت َ ص َرْ رَ ] (ع ص ) هر آنچه در اختیار و تملک کسی باشد. (ناظم الاطباء).- غیرمتصرف ؛ بیرون از اختیار وتملک کسی ، مانند مرغ در هوا و ماهی در آب . (ناظم الاطباء). آنچه در تصرف نباشد. و رجوع به ماده ٔ قبل و تصرف شود.- <span class="h
متصرفلغتنامه دهخدامتصرف . [ م ُ ت َ ص َرْ رِ ] (ع ص ) دست در کاری کننده و برگردنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دارنده و مالک . (ناظم الاطباء). دارنده و مالک و در ملکیت و قابض و دارا و صاحب و خداوند.(ناظم الاطباء). کسی که مالی یا ملکی را در تصرف و اختیار خود دارد <span
مستصرفلغتنامه دهخدامستصرف . [ م ُ ت َ رِ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصراف . برگردانیدن خواهنده .(آنندراج ). درخواست کننده از خداوند که مکاره را از او دور کند. (اقرب الموارد). رجوع به استصراف شود.
جایزالتصرفلغتنامه دهخداجایزالتصرف . [ ی ِ زُت ْ ت َ ص َرْ رُ ] (ع ص مرکب ) آنکه حق تصرف در اموال خود را داراست ، مقابل مهجور و ممنوع التصرف . آنکه اهلیت قانونی برای تصرف در اموال خود دارد. || مالی که مالک آن بتواند در آن نقل و انتقال بدهد، مقابل اموالی که در توقیف قانونی باشند و مالک نتواند در آن ت