تصنیلغتنامه دهخداتصنی . [ ت َ ص َن ْ نی ] (ع مص ) نشستن نزدیکی دیگ بحرص که گوشت را کفانیده کباب سازد و بریانی کند بحدی که خاکستر بدو رسد. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تسنیلغتنامه دهخداتسنی . [ ت َ س َن ْ نی ] (ع مص ) بگردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). از حال بگشتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). برگردیدن و متغیر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اصل آن تسنن و یکی از نونها به یاء بدل شده است . مثل تغضی از تغضض . (منتهی الارب ). تغیر. (متن ا
تسینگلغتنامه دهخداتسینگ . [ ت ْ ] (اِخ ) سلسله ای از فرمانروایان چین که در سالهای 1644 - 1911 م . حکومت داشته اند.
تشنگیلغتنامه دهخداتشنگی . [ ت َ ش َ ] (اِ) علتی است (در کودکان ) که زنان او را تشنگی گویند و آن آماسی باشد گرم که اندر غشاء مغز پدید آید و نشان این علت آن است که جایگاه مغز فرونشسته تر شود و درد به چشم و حلق فرو همی آید و چشم و همه ٔ تن زرد شود. باید که کدوی تر بتراشند و خیار و به آب عنب الثعل
تشنگیلغتنامه دهخداتشنگی .[ ت ِ ن َ / ن ِ ] (حامص ) عطش . (آنندراج ). پهلوی تیشنه کیک حاصل مصدر از تشنه . عطش . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). عطش و آب طلبیدن طبیعت . میل به نوشیدن آب داشتن . (ناظم الاطباء) : ز بس تشنگی چاک گشته زبان پ
تصنیعلغتنامه دهخداتصنیع. [ ت َ ] (ع مص ) نیکو تربیت یافتن جاریه تا فربه شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از این معنی است : تصنیع الشی ٔ لتحسینه و تزیینه بالصناعة. (اقرب الموارد).
تصنیفلغتنامه دهخداتصنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض . و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن و جمع کردن . مأخوذ از صنف
تصنیملغتنامه دهخداتصنیم . [ ت َ ] (ع مص ) تصویر کردن و نقش بستن . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || آواز کردن مرد. (از تاج العروس ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || به هر دو نوبت یک بار دوشیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)
تصنيفدیکشنری عربی به فارسیرسته بندي , عمل دسته بندي , طبقه بندي , رده بندي , جمع وتدوين قوانين , وضع قوانين , قانون نويسي
تصنیف کردنلغتنامه دهخداتصنیف کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن کتابی را : کتاب گلستانی تصنیف توانم کرد. (گلستان ). و رجوع به تصنیف شود.
تصنیعلغتنامه دهخداتصنیع. [ ت َ ] (ع مص ) نیکو تربیت یافتن جاریه تا فربه شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و از این معنی است : تصنیع الشی ٔ لتحسینه و تزیینه بالصناعة. (اقرب الموارد).
تصنیفلغتنامه دهخداتصنیف . [ ت َ ] (ع مص ) گونه گونه ساختن چیزی را و جدا کردن بعض آن را از بعض و تمیز دادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). صنف صنف کردن و نوع نوع گردانیدن و جدا ساختن بعض نوع را از بعض . و در بعض کتب چنین نوشته که تصنیف نوع نوع گرفتن و جمع کردن . مأخوذ از صنف
تصنیف سازلغتنامه دهخداتصنیف ساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) کارسرای . حراره گوی . وشاح . زاجل . زجال . مُوَشِّح . (یادداشت مرحوم دهخدا). سازنده ٔ سرود و تصنیف . که تصنیف و نواهای موسیقی سازد:تو شاعر نیستی تصنیف سازی . ایرج میرزا.و رجوع به تصنیف شود.
تصنیملغتنامه دهخداتصنیم . [ ت َ ] (ع مص ) تصویر کردن و نقش بستن . (منتهی الارب ) (از شرح قاموس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) . || آواز کردن مرد. (از تاج العروس ) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || به هر دو نوبت یک بار دوشیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء)