تظهرلغتنامه دهخداتظهر. [ ت َ ظَهَْ هَُ ] (ع مص ) در نیمروز بجایی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ظهار کردن از زن . (تاج المصادر بیهقی ). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ حرام کظهر امی فکنی بالظهر
تجحرلغتنامه دهخداتجحر. [ ت َ ج َح ْ ح ُ ] (ع مص ) در سوراخ درآمدن سوسمار. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || در چشم خانه رفتن چشم . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تجعرلغتنامه دهخداتجعر. [ ت َ ج َع ْ ع ُ ] (ع مص ) رسن در میان بستن در وقت بچاه فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). برمیان بستن رسن جعار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برمیان بستن بچاه رونده جِعار را تا در چاه نیفتد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بر میان بستن رسن جعار را و جِعار رسنی که آب کش یک
تزحرلغتنامه دهخداتزحر. [ ت َ زَح ْ ح ُ ] (ع مص ) پیچاک کردن شکم و دم برآوردن و به بیماری زحیر مبتلا شدن . || روان شدن شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || زادن زن بچه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
تزحیرلغتنامه دهخداتزحیر. [ ت َ ] (ع مص ) سخت پیچان کردن شکم و روان شدن آن و سخت مبتلا گردیدن به علت پیچاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشاده شدن شکم به سختی پیچش شکم چنانکه خون میرفته باشد و سخت مبتلا گردیدن به علت پیچاک . (آنندراج ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || مردن بچ
تزعیرلغتنامه دهخداتزعیر. [ ت َ ] (ع مص ) خواندن خر نر را تا بر ماده جهد. (منتهی الارب ) (از متن اللغة).
متظهرلغتنامه دهخدامتظهر. [ م ُت َ ظَهَْ هَِ ] (ع ص ) مردی که مر زن خود را انت علی کظهر امی گوید. (آنندراج ). کسی که به زن خود گوید: انت علی کظهر امی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || حمایت کرده و پشتی داده . || کسی که در نیمروز به جائی رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون
نموسةلغتنامه دهخدانموسة. [ ن ُ س َ ] (ع اِمص ) چربی با بوی عرق که در سر پیدا شود. (یادداشت مؤلف ).دسومة سهکة تظهر فی الرأس . (بحر الجواهر). در تحفه ٔ حکیم مؤمن ذیل «نموس » جمع نمس که «حیوانی است به قدر شغال ... و سر او کم موی و بسیار چرب و مظنه ٔ آن می شود که تدهیم کرده باشند» آرد: «و نموسه
بللغتنامه دهخدابل . [ ب َ ] (ع اِ) این کلمه گاهی بجای بنوالَ .... استعمال شود مانند بلحارث بجای بنوالحارث و بلقین بجای بنوالقین و بلخزرج بجای بنوالخزرج و بلهجیم بجای بنوالهجیم ، واین از شواذ تخفیف است ، و کذلک یفعلون فی کل قبیلة تظهر فیه لام المعرفة مثل بلعنبر و غیره ، فأما اذا لم یظهر الل
تحوتلغتنامه دهخداتحوت . [ ت ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ تحت . فرومایگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اراذل سفله . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مقابل اعالی و اشراف . (قطر المحیط). و منه : لاتقوم الساعة حتی تظهر التحوت و تهلک الوعول ؛ ای الاشراف . قال ابن الاثیر: جعل التحوت َ الذی هو ظرف اسماً فادخل
اسماءلغتنامه دهخدااسماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسم : نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91).همه را باسماء و سیما میشناخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 398). || اسمأاﷲ تعالی صفات اوست تعالی شأنه . (منتهی
متظهرلغتنامه دهخدامتظهر. [ م ُت َ ظَهَْ هَِ ] (ع ص ) مردی که مر زن خود را انت علی کظهر امی گوید. (آنندراج ). کسی که به زن خود گوید: انت علی کظهر امی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). || حمایت کرده و پشتی داده . || کسی که در نیمروز به جائی رود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون
مستظهرلغتنامه دهخدامستظهر. [ م ُ ت َ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استظهار. تکیه کرده بر یاری کسی . پشت گرم . رجوع به استظهار شود : اما قومی مستظهر باید که رود به مردم و آلت و عدت ... (تاریخ بیهقی ص 266).به فخر و محمدت و شکر و مدح مستظه
مستظهرلغتنامه دهخدامستظهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (اِخ ) (الَ ...) دومین تن از ملوک بنی برزال در قرمونه ٔ اندلس . رجوع به عزیز (ابن محمدبن عبداﷲ...) شود.
مستظهرلغتنامه دهخدامستظهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استظهار. یاری خواهنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کسی که اعانت می طلبد و دستگیری می خواهد. (ناظم الاطباء). رجوع به استظهار شود.
استظهردیکشنری عربی به فارسیياد سپردن , از بر کردن , حفظ کردن , بخاطر سپردن , حفظ كرد (از بر كرد) , از بر كرد , به ذهن سپرد (حفظ كرد) , به حافظه سپرد , به خاطر سپرد