خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعطیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تعطیل
/ta'til/
معنی
۱. بیکار کردن.
۲. دست از کار کشیدن.
۳. مهمل گذاشتن چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه
۲. روز بیکاری
۳. بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن
برابر فارسی
فرویش، بسته، بیکار
دیکشنری
closed, closure, inoperative, shutdown, outage, shut, stoppage, vacation
-
جستوجوی دقیق
-
تعطیل
لغتنامه دهخدا
تعطیل . [ ت َ ] (ع مص ) فروگذاشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خالی کردن و ضایع و مهمل گذاشتن چیزی راو منه : و اذا العشار عطلت . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). ترک کردن چیزی را و خالی و ضایع گذاشتن...
-
تعطیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. انحلال، برچیدگی، بیکاری، لنگ، متلاشی، مرخصی، منحل، ناکارگی، وقفه ۲. روز بیکاری ۳. بیکار کردن، دست ازکار کشیدن، معطل گذاشتن، مهمل گذاشتن
-
تعطیل
فرهنگ واژههای سره
فرویش، بسته، بیکار
-
تعطیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'til ۱. بیکار کردن.۲. دست از کار کشیدن.۳. مهمل گذاشتن چیزی.
-
تعطیل
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دست از کار کشیدن . 2 - (اِمص .) بیکاری .
-
تعطیل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
closed, closure, inoperative, shutdown, outage, shut, stoppage, vacation
-
تعطیل
دیکشنری فارسی به عربی
احد , تعليق , عتلة
-
تعطیل
واژهنامه آزاد
(پارسی سره، واژۀ پیشنهادی کاربران) فَرویش، آسودروز.
-
واژههای مشابه
-
اهل تعطیل
لغتنامه دهخدا
اهل تعطیل . [ اَ ل ِ ت َ ] (اِخ ) دهریان . آن مردم که گویند عالم قدیم است و او را صانع نیست بل صانع موالید افلاک و انجم است که همیشه بوده است و همیشه باشد. مقابل خداپرستان . و رجوع به جامعالحکمتین ص 31 شود.
-
holiday 2
تعطیل رسمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] روزی که براساس قانون یا سنت تعطیل است
-
تعطیل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. منحلشدن، برچیده شدن ۲. متوقف شدن (کار، فعالیت)
-
تعطیل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. منحل کردن، برچیدن، بستن ۲. متوقف کردن (کار، فعالیت)
-
تعطیل شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اغلق
-
تعطیل (روز)
دیکشنری فارسی به انگلیسی
holiday