تعلیم دادن

مترادف

۱. آموختن، آموزش دادن، یاد دادن
۲. تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن

جست‌وجوی دقیق

تعلیم دادن

لغت‌نامه دهخدا

تعلیم دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آموزانیدن . بیاگاهانیدن . آموختن چیزی بکسی : تشریف ضربت او ارواح وحشیان راتعلیم شکر دادی هنگام انفصالش . خاقانی .خری را ابلهی تعلیم میداد. (گلستان ).

تعلیم دادن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

breed, drill, educate, ground, instruct, teach, prime, train

تعلیم دادن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. آموختن، آموزش دادن، یاد دادن ۲. تربیت کردن، بارآوردن، پرورش دادن

جست‌وجوی هم‌آوا

تعلیم و تعلم

تحلم

تحلم . [ ت َح َل ْ ل ُ ] (ع مص ) حلم نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به تکلف بردباری نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || آکنده و فربه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || تحلم مال ؛ فربه شدن شتران . || تحلم ضب و صبی و جراد؛ پیه نا

تحلیم

لغت‌نامه دهخدا

تحلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بردباری کردن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). بردبار گردانیدن کسی را و فرمودن کسی را به حلم کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط). بردبار گردانیدن کسی را. (اقرب الموارد). || به حلم منسوب کردن کسی را. (آنندراج ). || تحلیم بعیر؛

تعلم

لغت‌نامه دهخدا

تعلم . [ ت َ ع َل ْ ل ُ ] (ع مص ) بیاموختن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آموختن و دانستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از کسی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مطاوعة تعلیم است ، گویند علمته فتعلم . (از اقرب الموارد) <span class="

تعلیم

لغت‌نامه دهخدا

تعلیم . [ ت َ ] (ع مص ) بیاموختن و بیاگاهانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). آموزانیدن و بیاگاهانیدن . (دهار). آموزانیدن و آگاه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را چیزی آموختن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آموختن و تربیت و تأدیب . (ناظم الاطباء) <span cla

جست‌وجوی مشابه

تعلیم دادن(به)

دیکشنری فارسی به عربی

مر

تعلیم دادن (اصول دین) از راه پرسش

دیکشنری فارسی به عربی

علم

جست‌وجوی متن

didactics

دیکشنری انگلیسی به فارسی

آموزگاری، تعلیم، فن تعلیم، نواموزی

تعلیم گر

لغت‌نامه دهخدا

تعلیم گر. [ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) تعلیم فرما : مرا خضر تعلیم گر بود دوش به رازی که آمد پذیرای گوش . نظامی (از آنندراج ).تعلیم گر تو شد که اینجای آتشکده ایست دودپیمای . نظامی .و رجوع

subturriculated

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تحت تعلیم است

حق تدریس

دیکشنری فارسی به عربی

تعليم

تدریس

دیکشنری فارسی به عربی

تعليم

جست‌وجوی هم‌آغاز

تعلیم

لغت‌نامه دهخدا

تعلیم

فرهنگ فارسی عمید

۱. علم یا هنری را به کسی یاد دادن؛ کسی را چیزی آموختن.۲. آموزش.

تعلیم

دیکشنری فارسی به عربی

تعليم , مذهب

تعلیم

دیکشنری فارسی به انگلیسی

doctrine, instruction, teaching, training, tutelage

تعلیم

فرهنگ فارسی معین

(تَ) [ ع . ] (مص م .) یاد دادن .

جست‌وجوی هم‌قافیه

پیر تعلیم

لغت‌نامه دهخدا

پیر تعلیم . [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معلم علوم دینی . (آنندراج ) (شرفنامه ) : دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر عشر و سر زانودبستانش .خاقانی .

دارالتعلیم

لغت‌نامه دهخدا

دارالتعلیم . [ رُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) آموزشگاه . هر جا که در آن دانش بیآموزند.

حق التعلیم

لغت‌نامه دهخدا

حق التعلیم . [ ح َق ْ قُت ْ ت َ ] (ع اِ مرکب ) پاداش که بمعلم علمی یا فنی دهند آموختن آنرا.

لوح تعلیم

لغت‌نامه دهخدا

لوح تعلیم . [ ل َ / لُو ح ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تخته ٔ تعلیم . (آنندراج ) : ز خط سبزه خاکش لوح تعلیم کشیده جوی آبش جدول از سیم . جامی .تا نیابم در سخن میدان نمی آیم به ح

تعلیم

لغت‌نامه دهخدا

درپیوند

بیشتر بدانید

تعلیم دادن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

فرهنگ گنجواژه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی متن

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لغت‌نامه دهخدا

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به عربی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا