تحمتلغتنامه دهخداتحمت . [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) خالص گردیدن رنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحمدلغتنامه دهخداتحمد. [ ت َ ح َم ْ م ُ ] (ع مص ) منت برنهادن . (تاج المصادر بیهقی ). تمدح . (زوزنی ). تمدح و منت نهادن . (آنندراج ). تحمد بر کسی ؛ منت نهادن بر وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط).
تحمیدلغتنامه دهخداتحمید. [ ت َ ] (ع مص ) مبالغت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). مبالغه ٔ حمد. (زوزنی ). نیک ستودن . (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نیک ستودن و پی درپی ستودن . (فرهنگ نظام ) : از سخای تو زبان همه کس بر تو جاری به
تحمیضلغتنامه دهخداتحمیض . [ ت َ ] (ع مص ) اندک کردن از چیز است . (شرح قاموس ). اندک کردن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): حمض لنا فی القری ؛ ای اقل منه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد). || تفخیذ در جماع . (منتهی الارب ). هم زانو شدن در جماع . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ||
تحمیطلغتنامه دهخداتحمیط. [ ت َ ] (ع مص ) مائل کردن درختی بر انگور تا از آفتاب در پناه باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). قرار دادن درختی بر انگور تاآفتاب بر آن نتابد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || خوار کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تصغیر چیزی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || زدن کس
deliberateدیکشنری انگلیسی به فارسیحساب شده، سنجیدن، کنکاش کردن، تعمد کردن، تعمق کردن، اندیشه کردن، عمدی
تعمدلغتنامه دهخداتعمد. [ ت َ ع َم ْ م ُ ] (ع مص ) قصد چیزی کردن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد). آهنگ کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به قصد کاری کردن . (آنندراج ). بعمد کردن . (المنجد). کاری از روی قصد و اراده و از روی غرض کردن . (ناظم الاطباء).
متعمدلغتنامه دهخدامتعمد. [ م ُ ت َ ع َم ْ م ِ ] (ع ص ) آهنگ کاری کننده . (از منتهی الارب ). کسی که با تحمل و وقار کار می کند و با قصد و آهنگ مشغول کار می گردد. کسی که جد و جهد می کند و بطور عمد و دانسته کار می کند. (ناظم الاطباء). قصد کننده کاری را. و رجوع به تعمد شود.
تعمدلغتنامه دهخداتعمد. [ ت َ ع َم ْ م ُ ] (ع مص ) قصد چیزی کردن . (زوزنی ) (از اقرب الموارد). آهنگ کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || به قصد کاری کردن . (آنندراج ). بعمد کردن . (المنجد). کاری از روی قصد و اراده و از روی غرض کردن . (ناظم الاطباء).
متعمددیکشنری عربی به فارسیتعمد کردن , عمدا انجام دادن , عمدي , تعمدا , تعمق کردن , سنجيدن , انديشه کردن , کنکاش کردن , قصدي