تعهدلغتنامه دهخداتعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا).
تعهددیکشنری عربی به فارسیتعهد کردن , متعهد شدن , عهده دار شدن , بعهده گرفتن , قول دادن , متقبل شدن , تقبل کردن
تعهددیکشنری عربی به فارسیکسيکه کفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسيکه طرح ياکاري رابعهده ميگيرد , جواب گو , مسلول , کارگير
تعهدcommitmentواژههای مصوب فرهنگستانتوافق یا پیمانی که انجام یک عمل خاص را در آینده الزامآور میکند
وظیفه داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات فه داشتن، بهعهده داشتن، تعهدداشتن، مسئول بودن، حق بودن، بهدوش شخص افتادن، اجبار داشتن، تعهد سپردن
ضمانت سپردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی وابسته سپردن، وثیقه گذاشتن، رهنگذاشتن، گرو گذاشتن، وام گرفتن تضمین کردن، تعهد سپردن، مطمئن شدن گواهی کردن، شهادت دادن
نوشتهلغتنامه دهخدانوشته . [ ن ِ وِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کتابت کرده شده . (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نوشته شده . که بر آن چیزی نگاشته یا نقشی کشیده باشند. مقابل نانوشته به معنی کاغذ سفید که بر آن چیزی ننوشته اند : از برگ چون صحیفه ب
تعهدلغتنامه دهخداتعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا).
تعهددیکشنری عربی به فارسیتعهد کردن , متعهد شدن , عهده دار شدن , بعهده گرفتن , قول دادن , متقبل شدن , تقبل کردن
تعهددیکشنری عربی به فارسیکسيکه کفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسيکه طرح ياکاري رابعهده ميگيرد , جواب گو , مسلول , کارگير
تعهدcommitmentواژههای مصوب فرهنگستانتوافق یا پیمانی که انجام یک عمل خاص را در آینده الزامآور میکند
متعهدلغتنامه دهخدامتعهد. [ م ُ ت َ ع َهَْهَِ ] (ع ص ) تیمار دارنده . (ناظم الاطباء). || پیوسته مشغول به یک کار و مواظب در کار. (ناظم الاطباء). || هم عهد و عهد گیرنده و ضامن . ج ، متعهدین . (ناظم الاطباء). آن که عهد و پیمان بندد و اجرای کاری رابعهده گیرد تا انجام دهد : ب
مستعهدلغتنامه دهخدامستعهد. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعهاد. تضمین دهنده دیگری را در مورد حوادث خویش . (اقرب الموارد). || هم عهد و هم پیمان . (ناظم الاطباء). رجوع به استعهاد شود.
تعهدلغتنامه دهخداتعهد. [ ت َ ع َهَْ هَُ ] (ع مص ) عهد نو کردن . (زوزنی ). تازه کردن پیمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیدار تازه کردن . (تاج المصادر بیهقی ). تازه کردن چیزی . (آنندراج ). || سرانجام کار کسی به ذمه ٔ خود گرفتن و ضامنی کردن . (غیاث اللغات ) (انجمن آرا).
تعهددیکشنری عربی به فارسیتعهد کردن , متعهد شدن , عهده دار شدن , بعهده گرفتن , قول دادن , متقبل شدن , تقبل کردن
تعهددیکشنری عربی به فارسیکسيکه کفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسيکه طرح ياکاري رابعهده ميگيرد , جواب گو , مسلول , کارگير