تغطشلغتنامه دهخداتغطش . [ ت َ غ َطْ طُ ] (ع مص ) کوری نمودن و تاریک شدن چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تاریک گردیدن و ناتوان شدن چشم کسی . (از اقرب الموارد).
تغطیشلغتنامه دهخداتغطیش . [ ت َ ] (ع مص ) رای زدن و تدبیری و سخنی اندیشیدن : غطش لی شیئاً تغطیشاً؛رایی بزن و تدبیری و سخنی اندیش بهر من . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تغاطشلغتنامه دهخداتغاطش . [ ت َ طُ ] (ع مص ) غفلت ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خویشتن را کور ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تعامی . (اقرب الموارد). و رجوع به تعامی شود.
تغاطسلغتنامه دهخداتغاطس . [ ت َ طُ ] (ع مص ) غفلت ورزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تغافل . (اقرب الموارد). همدیگر را در آب فروبردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تماقل درآب . (از اقرب الموارد). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
کوری نمودنلغتنامه دهخداکوری نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تغطش . تغاطش . تعامی . (منتهی الارب ). خود را به نابینایی زدن . برخلاف حقیقت اظهار کوری کردن .
متغطشلغتنامه دهخدامتغطش . [ م ُ ت َ غ َطْ طِ ] (ع ص ) شب تاریک . (آنندراج ). تاریک شب . (ناظم الاطباء). || تاریک چشم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطش شود.
تاریک شدنلغتنامه دهخداتاریک شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تیره شدن . تار گردیدن . تیره گشتن : دجم ؛ تاریک شدن . (منتهی الارب ). ادلماس ؛ سخت تاریک شدن . (منتهی الارب ) : ز جای اندر آمد چو کوهی سیاه تو گفتی که تاریک شد مهر و ماه . فردوسی .
متغطشلغتنامه دهخدامتغطش . [ م ُ ت َ غ َطْ طِ ] (ع ص ) شب تاریک . (آنندراج ). تاریک شب . (ناظم الاطباء). || تاریک چشم . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تغطش شود.