تیغگرلغتنامه دهخداتیغگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) تیغساز. آنکه تیغها را بسازد. (آنندراج ) : مغنی ز دف ساختی چون سپربه قانون خبرگیر ازین تیغگر. طغرا (از آنندراج ).رجوع به تیغساز شود.
ثغرلغتنامه دهخداثغر. [ ث َ ](ع مص ) دندان نمودن وقت خندیدن . || دندان شیر کسی را شکستن . || افتادن دندانها. || رخنه کردن . || رخنه بستن . || ثغر ثلمة؛ بستن رخنه را. (از اضداد است ).
ثغرلغتنامه دهخداثغر. [ ث َ / ث َ غ َ ] (ع اِ) درختی است که شکوفه ٔ سپید دارد. || گو. || رخنه . || دره ٔ فراخ . || دهن . || دندانها یا دندانهای پیشین یا دندان که هنوز در لثه باشد. || رسته ٔ دندان . || سرحد ملک کفار. مرز. دربند. دربند میان کفر و اسلام . (منتهی
غذادهی انتقالیtransitional feedingواژههای مصوب فرهنگستانفرایند تغییر روش غذارسانی از یک صورت به صورت دیگر
پوستین باشگونه کردنلغتنامه دهخداپوستین باشگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مصمم شدن . رجوع به پوستین باژگونه کردن شود. || تغییر روش و رفتار و معامله دادن : باشگونه کرده عالم پوستین رادمردان بندگان را گشته رام . <p class=
پوستینفرهنگ فارسی عمید۱. ساختهشده از پوست.۲. جامۀ پوستی.۳. لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشمدار بهخصوص گوسفند میدوزند؛ کول.⟨ پوستین باژگونه کردن: [مجاز]۱. قصد و آهنگ کاری کردن.۲. سخت تصمیم گرفتن.۳. باطن را ظاهر ساختن: ◻︎ پوستین را باژگونه گر کند / کوه را از بیخ
شعوبیةلغتنامه دهخداشعوبیة. [ ش ُ بی ی َ ] (اِخ ) شعوبیه . گروه شعوبی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فرقه ای از مسلمانان که به تحقیر شأن عرب و اهانت بر آنان ایستادند و منشاء این فرقه موالیان و بعضی ابناء امأاند. گویند آنگاه که معاویه زیادبن ابیه را به پدر خود ابوسفیان پیوست
تغییرلغتنامه دهخداتغییر. [ ت َغ ْ ] (ع مص ) از حال بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). از حال بگشتن . (دهار). از حالی به حالی برگردانیدن و گردانیدن و دیگرگون کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از حال خود گردانیدن و با لفظ کردن و
تغییرفرهنگ فارسی عمید۱. از حالی به حالی برگردانیدن؛ دگرگون کردن.۲. دگرگون شدن؛ از حالی به حالی دیگر درآمدن.
تغییردیکشنری فارسی به انگلیسیalteration, change, gradation, metamorphosis, mutation, swing, switch, transition, turn, turnover, variance, variation
قابل تغییرلغتنامه دهخداقابل تغییر. [ ب ِ ل ِ ت َ ] (ص مرکب ) تغییرپذیر. برگشتنی : ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده اند.حافظ.
تغییرلغتنامه دهخداتغییر. [ ت َغ ْ ] (ع مص ) از حال بگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). از حال بگشتن . (دهار). از حالی به حالی برگردانیدن و گردانیدن و دیگرگون کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). از حال خود گردانیدن و با لفظ کردن و
تغییرفرهنگ فارسی عمید۱. از حالی به حالی برگردانیدن؛ دگرگون کردن.۲. دگرگون شدن؛ از حالی به حالی دیگر درآمدن.
خط همتغییرisopor lineواژههای مصوب فرهنگستانخطی که تغییرات درازمدت، مانند تغییرات خطوط همانحراف یا هممیل، بر روی آن یکسان است
درخواست تغییرchange requestواژههای مصوب فرهنگستاندرخواست افزایش یا کاهش گسترۀ کار و اصلاح خطمشیها و فرایندها و برنامهها و رویهها و تغییر هزینه و بودجه یا اصلاح برنامههای زمانی