تفاحةلغتنامه دهخداتفاحة. [ ت ُف ْ فا ح َ ] (ع اِ) یکی سیب . (از منتهی الارب ). واحد تفاح . (از اقرب الموارد). واحد تفاح یعنی یک سیب . (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاح شود. || سر استخوان فخذ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفاحتان شود.
تفاهةلغتنامه دهخداتفاهة. [ ت َ هََ ] (ع اِ) در خوردنی ها آن طعام که نه شیرین و نه ترش و نه تلخ باشد. (از اقرب الموارد).
طفاحةلغتنامه دهخداطفاحة. [ طَف ْ فا ح َ ] (ع ص ) ناقةٌ طَفّاحةالقوائم ؛ شتاب رو و سبکپای تیزقدم . (منتهی الارب ).
طفاحةلغتنامه دهخداطفاحة. [ طُ ح َ ] (ع اِ) کف . زَبَد. کفک دیگ . (زمخشری ). کف دیگ . (مهذب الاسماء). سرآمد هر چیزی مانند کفک دیگ و جز آن . (منتهی الارب ).
تفاحیلغتنامه دهخداتفاحی . [ ت ُف ْفا ] (ص نسبی ) منسوب است به تفاح که سیب باشد. منسوب به تفاحه و آن نام شخصی است . (از انساب سمعانی ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن ابراهیم ابی الحسن الاشعری الیمنی القربتی الحنفی فقیه و نحوی و لغوی و نساب . او را در فنون شتی تاَّلیف است و از جمله کتاب اللباب فی الاَّداب و المختصر فی النحو. (روضات الجنات ص 51 س <span class="hl" dir="ltr"
باباافضللغتنامه دهخداباباافضل . [ اَ ض َ ] (اِخ ) مرحوم ملک الشعراء بهار آرد: افضل الدین محمدبن حسین کاشانی معروف به باباافضل . وی از مردم مَرَق از توابع کاشانست . وفات او در سنه ٔ 707 هَ . ق . رخ داده و تربتش به مرق کاشان و زیارتگاه است . باباافضل از حکما وعلما
تفاحلغتنامه دهخداتفاح . [ ت ُف ْ فا ] (ع اِ) سیب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی سیب که میوه ٔ معروف است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). میوه ٔ معروف . ج ، تفافیح واحد آن تفاحة و تصغیر آن تفیفیحة. (از اقرب الموارد). به فارسی سیب نامند. شیرین او در اول گرم و در دویم تر. و ترش او در اول دوی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن علی مافروخی شوق خویش رانسبت به اصفهان و مردم آن در این اشعار بیان کند:وانی و ان فارقت جیاً واصبحت مساکنها ال