تفرقعلغتنامه دهخداتفرقع. [ ت َ ف َ ق ُ ] (ع مص ) تَرَک از انگشتان بیامدن . (زوزنی ). بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || انقباض . (اقرب الموارد).
تفرقةلغتنامه دهخداتفرقة. [ ت َ رِ ق َ ] (ع مص ) پراکنده کردن . (دهار) پراکنده شدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). پراکنده و جدا جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدایی . پراکندگی . (ناظم الاطباء).
تفرقهلغتنامه دهخداتفرقه . [ ت َ رِ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِمص ) تفرقة. تفرقت . جدایی . پراکندگی . پریشانی و اختلاف : با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آنرا در معرض تفرقه آرد. (کلیله و دمنه ).ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
خمانیدنلغتنامه دهخداخمانیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) کج کردن . خم کردن . پیچیدن . پیچانیدن . (ناظم الاطباء). دوتا کردن . دوتاه کردن . منحنی کردن . کوژ کردن . دولا کردن . خم دادن . خم کردن . چون کمانی کج کردن . تعویج . چون : خمانیدن چوب . خمانیدن پشت کسی را. خمانیدن سقف را با بارهای گران . (یادداشت بخط
متفرقعلغتنامه دهخدامتفرقع. [ م ُ ت َ ف َ ق ِ ] (ع ص ) آن که بانگ آورد از انگشتان به خمانیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از انگشتان وی در خمانیدن بانگ می آید. (ناظم الاطباء).