تقاعد ورزیدنلغتنامه دهخداتقاعد ورزیدن . [ ت َ ع ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) تقاعد کردن . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
تقاعدلغتنامه دهخداتقاعد. [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با«ب » متعدی میشود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بازایستادن . (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اکراه و درنگی . و سستی و کاهلی و تغافل و توقف
تقاعددیکشنری عربی به فارسیکناره گيري کردن , استراحتگاه , استراحت کردن , بازنشسته کردن يا شدن , پس رفتن
تقاعدفرهنگ فارسی عمید۱. [منسوخ] بازنشستگی.۲. [منسوخ] بازنشسته شدن.۳. [قدیمی] از کاری بازماندن.۴. [قدیمی] گوشهنشینی و کنارهگیری.۵. [قدیمی] بازایستادن از کاری.
طزعلغتنامه دهخداطزع . [ طَ ] (ع مص ) آرامش کردن با زن . || پس ماندن و تقاعد ورزیدن لشکری از جنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تقاعدلغتنامه دهخداتقاعد. [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با«ب » متعدی میشود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بازایستادن . (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اکراه و درنگی . و سستی و کاهلی و تغافل و توقف
تقاعددیکشنری عربی به فارسیکناره گيري کردن , استراحتگاه , استراحت کردن , بازنشسته کردن يا شدن , پس رفتن
تقاعدفرهنگ فارسی عمید۱. [منسوخ] بازنشستگی.۲. [منسوخ] بازنشسته شدن.۳. [قدیمی] از کاری بازماندن.۴. [قدیمی] گوشهنشینی و کنارهگیری.۵. [قدیمی] بازایستادن از کاری.
متقاعدلغتنامه دهخدامتقاعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) فرهنگستان ایران «بازنشسته » را بجای این کلمه پذیرفته است . رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران و بازنشسته و بازنشستگی شود.- متقاعد شدن ؛ بازنشسته شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آن که پذیرفت گفته ای را که ا
تقاعدلغتنامه دهخداتقاعد. [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) نرساندن حق کسی به او. و به این معنی با«ب » متعدی میشود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). || بازایستادن . (دهار). از کردن کاری بازنشستن و از کاری بازماندن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اکراه و درنگی . و سستی و کاهلی و تغافل و توقف
تقاعددیکشنری عربی به فارسیکناره گيري کردن , استراحتگاه , استراحت کردن , بازنشسته کردن يا شدن , پس رفتن