لغتنامه دهخدا
تقنع. [ ت َ ق َن ْ ن ُ ] (ع مص ) قناعت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). قناعت نمودن . (زوزنی ). به تکلف قناعت کردن . (از اقرب الموارد). || مقنعه براوکندن زن . (تاج المصادر بیهقی ). پوشیدن زن قناع را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پوشیدن زن قناع و قناع بالکسر پر