تلاشلغتنامه دهخداتلاش . [ ] (اِخ ) حافظ محمدجمال دهلوی از شعرای پارسی زبان هند است و به عزلت و انزوا تمایل داشت و در سال 1127 هَ . ق . درگذشت و این بیت از اوست :به روز عید هرشاه و گدا گم می کند خود راتو رفتی بر سمند ناز و من از خویشتن رفتم .<p cla
تلاشلغتنامه دهخداتلاش . [ ت َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی سعی و جستجو از لغات ترکی وتالاش بر وزن شاباش ، خواندن غلط مگر نوشتن درست . بعضی گمان برند که لفظ تلاش عربی است و برای معنی تلاش کننده لفظ متلاشی از تلاش مأخوذ کنند این همه محض غلط و صحیح بجای متلاشی تلاشی است . چرا که لفظ تلاش ترکی است . (غیا
تلاظلغتنامه دهخداتلاظ. [ ت َ لاظظ ] (ع مص ) بر یکدیگر حمله آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تطارد در جنگ : تلاظوا فی الحرب ملاظة و لظاظاً... و این مصادر بر غیر بنای فعل می باشند. (از اقرب الموارد).
تلاشدیکشنری فارسی به انگلیسیdrive, effort, endeavor, exertion, push, scramble, strain, struggle, sweat, try
متهمملغتنامه دهخدامتهمم . [ م ُ ت َ هََ م ْ م ِ ] (ع ص ) جوینده و تجسس کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . تجسس کننده و تلاش کننده . (ناظم الاطباء). || شپش جوینده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهمم شود.
متجسسلغتنامه دهخدامتجسس . [ م ُ ت َ ج َس ْ س ِ ] (ع ص )خبر جوینده . (آنندراج ). جوینده ٔ خبر و جاسوس . جستجوکننده و تلاش کننده . و تفحص کننده . خبر گیرنده . (از ناظم الاطباء) : متجسسان را فرستاد تا سر اوپیش تخت آرند. (لباب الالباب ). و رجوع به تجسس شود.
متلاشیلغتنامه دهخدامتلاشی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) خراب ومعدوم و در اینصورت مأخوذ است از لاشی و این قسم اشتقاق از مرکبات بسیار آمده و آنچه در مردم متلاشی بمعنی تلاش و تلاش کننده مشهور است محض غلط چرا که تلاش لفظ ترکی است و الفاظ ترکی و فارسی بطور عربی اشتقاق کردن خطاست ، اگر چه بندرت فارسیان کرده
تلاشلغتنامه دهخداتلاش . [ ت َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی سعی و جستجو از لغات ترکی وتالاش بر وزن شاباش ، خواندن غلط مگر نوشتن درست . بعضی گمان برند که لفظ تلاش عربی است و برای معنی تلاش کننده لفظ متلاشی از تلاش مأخوذ کنند این همه محض غلط و صحیح بجای متلاشی تلاشی است . چرا که لفظ تلاش ترکی است . (غیا