تلمعلغتنامه دهخداتلمع. [ ت َ ل َم ْ م ُ ] (ع مص ) ربودن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اختلاس . (اقرب الموارد). || روشن شدن و درخشیدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). درخشیدن برق و جز آن . (از اقرب الموارد).
تلمیعلغتنامه دهخداتلمیع. [ ت َ ] (ع مص ) رنگارنگ گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). چپار شدن اندام یعنی خجکهای مخالف رنگ بر اندام برآمدن . (منتهی الارب ). بافته را به رنگهای گوناگون کردن . (از اقرب الموارد). || (اِ) پیسی در بدن اسب مخالف رنگ آن . ج ، تلامیع. (ناظم الاطباء) (از اق
تلميحدیکشنری عربی به فارسیگريز , اشاره , کنايه , اغفال , ايما , تذکر , چيز خيلي جزءي , اشاره کردن , تاب , پيچ , موج , رخنه يابي , خود جاکني , نفوذ , دخول تدريجي , دخول غير مستقيم
تلمیحفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در بدیع، اشاره کردن شاعر در شعر خود به قصه یا مثلی معروف یا آوردن اصطلاح بعضی علوم در شعر، مانند: سِحر سخنم در همه آفاق برفتهست / لیکن چه کند با «ید بیضا» که تو داری (سعدی۲: ۵۷۸).۲. [قدیمی] نگاه کردن و اشاره کردن به سوی چیزی.۳. [قدیمی] نگاه گذار کردن به سوی چیزی.
جنگلغتنامه دهخداجنگ . [ ج َ ] (اِ) جدال و قتال . (برهان ). کارزار. ستیزه . نبرد. (ناظم الاطباء). ناورد. پیکار. غزوه . حرب . رزم . هیجاء، و با لفظ کردن و آوردن و پیوستن و افتادن و داشتن مستعمل میشود. (آنندراج از بهارعجم ) : ولیکن چو در جنگ خواری بودگه آشتی بردب
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی بن احمدبن یوسف بن حسین بن یوسف بن موسی الحصکفی الحلبی العباسی الشافعی ، مشهور به ابن منلا. شرح اخبار وی در چند تاریخ منظور افتاده است و از ارباب سیَر و مصنفین معجمات هرکه ترجمت او در تألیف خویش درج کرده در صفتش کلمات بلند و القاب بزرگ ب