تلویثلغتنامه دهخداتلویث . [ ت َل ْ ] (ع مص ) بند کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آلوده کردن . (زوزنی ). آلودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تیره کردن . (زوزنی ). تیره کردن آب را. || برنهادن خرما و جز آن . || انگشت خویش خائید
تلودلغتنامه دهخداتلود. [ ت ُ ] (ع مص ) کهنه و قدیمی شدن مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
تلوثلغتنامه دهخداتلوث . [ ت َ ل َوْ وُ ] (ع مص ) آلوده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آلوده شدن جامه به گل . (از اقرب الموارد). آلوده شدگی . پلیدی . ناپاکی . (ناظم الاطباء). || پناه گرفتن و به صحبت کسی درآمدن و بوی چسبیدن به امید منفعتی . (از اقرب الموارد).
تلوطلغتنامه دهخداتلوط. [ ت َ ل َوْ وُ ] (ع مص ) کار قوم لوط کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لواط کردن . (ناظم الاطباء).
آلودنلغتنامه دهخداآلودن . [ دَ ] (مص ) مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم ّ از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قیر و خوی و پلیدی و جز آن . واین فعل لازم و متعدّی آید. تلویث . ملوث کردن . بطغ. بَدغ . تمریخ . تلطیخ . لطخ . تلطخ . ت
آلودهلغتنامه دهخداآلوده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لوث ، دَرَن ، وسخ ، نجاست ، شوخ ، پلیدی گرفته . ملوّث . مدَرّن . متنجس : ...َر آلوده بیاری ّ و نهی در...َس من بوسه ای چند بتزویر دهی بر نس من .
خائیدنلغتنامه دهخداخائیدن . [ دَ ] (مص ) بدندان نرم کردن و جاویدن و جویدن . (برهان ) (نظام ).اِدغام ؛ خائیدن اسب لگام را. اضزاز. تَلویث ؛ انگشت خائیدن کودک . خَضد؛ خائیدن و بریدن چیزی تر را چون خیار و گزر و مانند آن . خَضم ؛ خائیدن به اقصای دندانها. جَدثَة؛ خائیدن گوشت . دَردَرَة البُسرَة؛