تمازلغتنامه دهخداتماز. [ ت َ ز ز ] (ع مص ) دور شدن نیت : تمازت به النیة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تماظلغتنامه دهخداتماظ. [ ت َ ظظ ] (ع مص ) بهم بدی و پیکار نمودن . || گزیدن یکدیگر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تمایزلغتنامه دهخداتمایز. [ ت َ ی ُ ] (ع مص ) تفرق . (اقرب الموارد). جداکردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
تمایزدیکشنری فارسی به انگلیسیdifference, differentiation, disparity, distinction, distinctiveness, distinguishable
تمازانلغتنامه دهخداتمازان . [ ت َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به خراسان از گوزگانان به حدود رباط کروان نزدیک اندر کوهها، مهتر ایشان را تمازان قزنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به ترجمه ٔ مینورسکی ص 106 شود.
تمازحلغتنامه دهخداتمازح . [ ت َ زُ ] (ع مص ) باهم لاغ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با یکدیگر مزاح کردن . (آنندراج ). تداعب . یقال : هما یتمازحان . (اقرب الموارد).
متمازلغتنامه دهخدامتماز. [ م ُ ت َ مازز ] (ع ص ) دور شونده و دور. (آنندراج ). جداگانه و دور و جدا و علیحده . (ناظم الاطباء). رجوع به تماز شود.
تمازانلغتنامه دهخداتمازان . [ ت َ ] (اِخ ) ناحیه ای است به خراسان از گوزگانان به حدود رباط کروان نزدیک اندر کوهها، مهتر ایشان را تمازان قزنده خوانند. (حدود العالم چ دکتر ستوده ص 96). رجوع به ترجمه ٔ مینورسکی ص 106 شود.
تمازحلغتنامه دهخداتمازح . [ ت َ زُ ] (ع مص ) باهم لاغ کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). با یکدیگر مزاح کردن . (آنندراج ). تداعب . یقال : هما یتمازحان . (اقرب الموارد).
حاجی یاتمازلغتنامه دهخداحاجی یاتماز. (اِ مرکب ) (از کلمه ٔ حاجی عربی و یاتماز ترکی بمعنی بی خواب و کسی که نمی خسبد). لعبت و بازیچه ای است اطفال را و آن به صورت مردی است از کائوتچوک یا لعابی کاواک و در پایان آن فلزی نهاده که مرکز ثقل اوست . و از هر سوی که آن را فکنند بر سر پای ایستد.
متمازلغتنامه دهخدامتماز. [ م ُ ت َ مازز ] (ع ص ) دور شونده و دور. (آنندراج ). جداگانه و دور و جدا و علیحده . (ناظم الاطباء). رجوع به تماز شود.
ارتمازلغتنامه دهخداارتماز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جنبیدن . || جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت . || اضطراب کردن . مضطرب بودن از زخم . (تاج المصادر بیهقی ). پریشان حال شدن از زخم . طپیدن از زخم یعنی ضرب .