تمامتلغتنامه دهخداتمامت . [ت َ م َ ] (از ع ، ق ، اِ) جملگی . همه . همگی : سیصد مرد را از اصفهبدان و بزرگان ، و تمامت هزار مرد مبارز برگزید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 79). و تمامت قبایل لشکر او شدند. (جهانگشای جوینی ). و بناء تمامت شرایع
امنیت ملیnational securityواژههای مصوب فرهنگستاننبود خطری که موجودیت یا حاکمیت یا تمامیت ارضی یا ارزشهای کشور را تهدید کند
تمامیت سرزمینیterritorial integrityواژههای مصوب فرهنگستانحق کشور در حاکمیت و اعمال قدرت در محدودۀ مرزهایش متـ . تمامیت ارضی
اقتدارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: ارادۀ اجتماعی عام قتدار، قدرت سیاسی، فره، قدرت قانونی، اتوریته، ولایت رهبری، هژمونی، مدیریت، حاکمیت، حکمرانی▼ سلطنت، پادشاهی، امپراطوری، فرۀ ایزدی، ظل خدا حقحاکمیت ملی، تمامیت ارضی هیبت، شکوه، احتشام، ابهت، جلال، تجمل، شوکت، جبروت، حشمت، سطوت، مهابت، اعتبار، حیطۀ اقتدار اجرایی ◄ منصب▼، حیطۀ ا