تمثیل زدنلغتنامه دهخداتمثیل زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تشبیه دادن . (آنندراج ،در ذیل تمثیل ). مثال زدن . نمونه آوردن : دین و دل را میدهی بر باد تا دم می زنی باز تمثیل کرم برنام حاتم می زنی .محسن تأثیر (از آنندراج ).
تمثللغتنامه دهخداتمثل . [ ت َ م َث ْ ث ُ ] (ع مص ) قصاص گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خواندن بیتی را بعد دیگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خواندن بیتی را بعد بیتی دیگر... و بساکه برای خواندن مصرعی تنها استعمال شود. (از اقرب الموارد). || حجت آوردن . || مثل پد
تمثیللغتنامه دهخداتمثیل . [ ت َ ] (ع مص ) مثل آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تشبیه کردن چیزی را به چیزی : و مثل الشی بالشی تمثیلاً و تمثالاً، تشبیه کرد آن چیز را به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگاشتن پیکر نگاشته مانند پیکری . تمثال . (از منتهی الارب ). نگاشتن پیکر و
تمثيلدیکشنری عربی به فارسیمنش نمايي , توصيف صفات اختصاصي , توصيف شخصيت , نمايش , نمايندگي , تمثال , نماينده , اراءه
تمثلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) بیان کردن شعر، حدیث، داستان، و مانند آن بهعنوان مثال در میان سخن؛ تمثیل.۲. مثل و شبیه چیزی شدن.۳. [قدیمی] مثل زدن؛ داستان زدن.۴. [قدیمی] قصاص گرفتن.
تمثیلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) بیان کردن شعر، حدیث، داستان، و مانند آن بهعنوان مثال در میان سخن؛ تمثل؛ تشبیه کردن.۲. [قدیمی] مصور ساختن صورت چیزی.۳. (اسم) (ادبی) حدیث یا داستانی که بهعنوان مَثَل بیان میشود.
تمثیللغتنامه دهخداتمثیل . [ ت َ ] (ع مص ) مثل آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تشبیه کردن چیزی را به چیزی : و مثل الشی بالشی تمثیلاً و تمثالاً، تشبیه کرد آن چیز را به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگاشتن پیکر نگاشته مانند پیکری . تمثال . (از منتهی الارب ). نگاشتن پیکر و
تمثیلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) بیان کردن شعر، حدیث، داستان، و مانند آن بهعنوان مثال در میان سخن؛ تمثل؛ تشبیه کردن.۲. [قدیمی] مصور ساختن صورت چیزی.۳. (اسم) (ادبی) حدیث یا داستانی که بهعنوان مَثَل بیان میشود.
تمثیللغتنامه دهخداتمثیل . [ ت َ ] (ع مص ) مثل آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تشبیه کردن چیزی را به چیزی : و مثل الشی بالشی تمثیلاً و تمثالاً، تشبیه کرد آن چیز را به آن چیز. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نگاشتن پیکر نگاشته مانند پیکری . تمثال . (از منتهی الارب ). نگاشتن پیکر و
تمثیلفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) بیان کردن شعر، حدیث، داستان، و مانند آن بهعنوان مثال در میان سخن؛ تمثل؛ تشبیه کردن.۲. [قدیمی] مصور ساختن صورت چیزی.۳. (اسم) (ادبی) حدیث یا داستانی که بهعنوان مَثَل بیان میشود.