تملللغتنامه دهخداتملل . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) در کیش و شریعت درآمدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خوی آوردن تب . || گرم گردیدن درون استخوان . || بی آرامی کردن از بیماری و از اندوه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بخود پیچیدن از درد و غم . (از
تملیللغتنامه دهخداتملیل . [ ت َ ] (ع مص ) بی آرام و ناراحت کردن کسی را: مللته ُ تملیلا؛ بی آرام و ناراحت کردم او را. (ناظم الاطباء). || برگرداندن چیزی را: ملل الشی ٔ تملیلا، قلبه ُ. (از اقرب الموارد).
تملوللغتنامه دهخداتملول . [ ت َ ] (اِ) رستنی باشد خودروی شبیه به اسفناج و آن رادر خراسان برغست و به عربی قثاء بری خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). قثاءبری . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بمعنی تملوک است که قثاء بری است . (از لسان العجم شعوری ج <span class="hl" dir="ltr"
متملللغتنامه دهخدامتملل . [ م ُ ت َ م َل ْ ل ِ ] (ع ص ) کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . || جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی آرام از اندوه و بیماری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . رجوع به تمل
خوی آوردنلغتنامه دهخداخوی آوردن . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) عرق کردن . عرق کنانیدن . (ناظم الاطباء). ادرار عرق . (یادداشت بخط مؤلف ). || به عرق کردن داشتن .- خوی آور
متملللغتنامه دهخدامتملل . [ م ُ ت َ م َل ْ ل ِ ] (ع ص ) کسی که داخل به دین و ملت باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . || جلد و تند و شتابان در رفتار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بی آرام از اندوه و بیماری . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . رجوع به تمل