ستمکارهلغتنامه دهخداستمکاره . [ س ِ ت َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ظالم . جابر : یارب تو همی دانی که بر من ستم همی کند، مرا فریاد رس از این ستمکاره . (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). ملکی بود نام وی عملوق و او از طسم بود و مردی ستمکاره بود. (تاریخ ط
ستمکارهفرهنگ فارسی عمیدظالم؛ ستمگر: ◻︎ گنه بود مرد ستمکاره را / چه تاوان زن و طفل بیچاره را؟ (سعدی۱: ۵۱).