تمیز ندادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شرایط و عَمَلِ شهود تمیز ندادن، فرق نگذاشتن، تشخیصندادن، آسمان از ریسمان ندانستن، قوۀ تشخیص نداشتن بیطرف بودن
تمیسTamusواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از تمیسیان بالاروندۀ علفی با برگهای قلبیشکل و آرایش مارپیچی و میوههای ستۀ قرمز درخشان
نارویش تیموس ـ پاراتیروئیدthymic-parathyroid aplasia, DiGeorge’s syndromeواژههای مصوب فرهنگستاننارسایی مادرزادی که در آن تیموس و پاراتیروئید یا اصلاً وجود ندارند یا نارسا هستند
آویشن آزوربهThymus kotschyanus, Thymus eriophorus, Thymus hyrcanus, Thymus arthrocladosواژههای مصوب فرهنگستانگونهای آویشن به شکل بوتهای با ساقههای خیزان و بسیار منشعب و شاخههای گلدهنده به طول 8 تا 18 سانتیمتر و در زیر گلآذین پوشیده از کرکهای نسبتاً کوتاه و خمیده و برگهای تخممرغی یا تخممرغیـ سهگوش به طول 8 تا 14 و به عرض 4 تا 7 میلیمتر و با کرکهای مژهای پراکنده در قاعده و رگبرگهای برجسته و
یتمشلغتنامه دهخدایتمش . [ ی َ م ِ ] (ترکی ، ص ) در ترکی به معنی رسیده (یت به معنی رسید و مش به کسر میم به جای هاء علامت مفعول ). (آنندراج ). در ترکی آذربایجانی یِتمِش و یِتِشمَش گویند.
دوغفرهنگ فارسی معین(اِ.) ماستی که در آن آب ریخته و به هم زده باشند. ؛ ~ُ دوشاب برای کسی فرق نداشتن کنایه از: خوب و بد را تمیز ندادن .
هرفرهنگ فارسی عمیدراندن و خواندن گوسفندان.⟨ هر را از بر ندانستن: [عامیانه، مجاز]۱. نیکویی را از بدی تمیز ندادن.۲. چیزی ندانستن؛ چیزی نفهمیدن.
ندانستنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دانستن، دانش سطحی داشتن، الفرا ازبا(ب) نشناختن، بیسواد بودن، مسائل سادهرا تشخیص ندادن، نفهمیدن سطحی بودن، خرافاتی بودن حدس زدن، فرض کردن مهارت نداشتن، ماهر نبودن تمیز ندادن
نشناختنلغتنامه دهخدانشناختن . [ ن َ ش ِ ت َ / ن َ ت َ ] (مص مرکب ) ناشناختن . مقابل شناختن . رجوع به شناختن شود. || انکار کردن . خستو نبودن . (یادداشت مؤلف ). || تمیز ناکردن . تمیز ندادن . تشخیص ندادن : آن عقیقی مئی که هر که بدید
بیطرفبودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام انتخاب خاصی نداشتن، رأی ممتنع دادن، رأی ندادن، امتناع کردن، صرفنظر کردن، کنار رفتن، طفره رفتن، صراحت نداشتن، مشخص نکردن، دم بهتله ندادن برایش فرقی نکردن، بیتفاوت بودن، تمیز ندادن تردید داشتن جانبکسی را نگرفتن، عادل بودن نظر(ترجیح) خاصی نداشتن، برایش علیالسویه بودن، مساوی د
تمیزلغتنامه دهخداتمیز. [ ت َ ] (از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت . (ناظم الاطباء) : که ایشان را تمیز نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص <span class="hl"
تمیزلغتنامه دهخداتمیز. [ ت َ م َی ْ ی ُ ] (ع مص ) از یکدیگر جدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جدا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدا شدن و گوشه گرفتن از غیر. (از اقرب الموارد). || پاره پاره گردیدن از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ن
تمیزفرهنگ فارسی عمید۱. پاک؛ پاکیزه.۲. فرق و امتیاز.۳. هوش و فراست.⟨ تمیز بودن: (مصدر لازم) پاک و پاکیزه بودن.⟨ تمیز دادن: (مصدر متعدی) بازشناختن؛ فرق گذاشتن و تشخیص دادن.⟨ تمیز کردن: (مصدر متعدی) پاک و پاکیزه کردن.
متمیزلغتنامه دهخدامتمیز. [ م ُ ت َ م َ ی ی ِ ] (ع ص ) جداشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جدا و علیحده و از هم جدا و متفاوت . (ناظم الاطباء).- متمیز آمدن ؛ جدا و تمیز داده شدن : حلال و حرام آمیخته شده باشد و متمیز نیای
مستمیزلغتنامه دهخدامستمیز. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمازة. متنحی و به یکسو شونده . (از اقرب الموارد). رجوع به استمازة شود.
قابل تمیزلغتنامه دهخداقابل تمیز. [ ب ِ ل ِ ت َ ] (ص مرکب )(اصطلاح حقوقی ) قابل فرجام . رجوع به قابل فرجام شود.
ناتمیزلغتنامه دهخداناتمیز. [ ت َ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، ناپاک . (یادداشت مؤلف ). پلید. پلشت . آلوده . که تمیز و پاکیزه نیست . || بی تمیز. بی تمییز.
اهل تمیزلغتنامه دهخدااهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش . باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن آن بر اهل تمیز متعذر. (کلیله و دمنه ).یکی از بزرگان اهل تمیزحکایت کند ز ابن عبدالعزیز. <p class="au