تندخلغتنامه دهخداتندخ . [ ت َ ن َدْ دُ ] (ع مص ) به تکلف سیر نمودن خود را از آنچه ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تندخیزلغتنامه دهخداتندخیز. [ ت ُ ] (نف مرکب ) تندتاز. تیزتک . تندرو. جهنده چون برق در سرعت و شتاب : فلک بر سبز خنگی تندخیز است ز راهش عقل را جای گریز است . نظامی .رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
تندخولغتنامه دهخداتندخو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندخوی . آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. (بهار عجم ) (آنندراج ). تیزمزاج و سرکش . (ناظم الاطباء) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی . فردوسی .با تو خو کردم و، خو باز هم
تندخوییلغتنامه دهخداتندخویی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تیزمزاجی و سرکشی و درشتی . (ناظم الاطباء) : نبینی عیب خود در تندخویی بدینسان عیب من تا چند گویی ؟ نظامی .عجب ناید ز خوبان تندخویی چنان کز مهر گردون کینه جویی . <p class="autho
تندخیاللغتنامه دهخداتندخیال . [ ت ُ ] (ص مرکب ) که خیال او به تندی سیر کند. تیزخیال . تیزوَهْم . ملا طغرا در زیب لوایح گفته : گردون رکابی که ناطقه ٔ تندخیالان از بلندپایگی مناقبش در مقام نفس شماری است . (آنندراج ).
متندخلغتنامه دهخدامتندخ . [ م ُ ت َ ن َدْ دِ ] (ع ص ) به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود. || مغرور و خودبین . (ناظم الاطباء).
تندخیزلغتنامه دهخداتندخیز. [ ت ُ ] (نف مرکب ) تندتاز. تیزتک . تندرو. جهنده چون برق در سرعت و شتاب : فلک بر سبز خنگی تندخیز است ز راهش عقل را جای گریز است . نظامی .رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
تندخولغتنامه دهخداتندخو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندخوی . آنکه به سهل چیز، ناخوش و بی دماغ شود. (بهار عجم ) (آنندراج ). تیزمزاج و سرکش . (ناظم الاطباء) : فلک تندخویست با هر کسی تو با او مکن تندخوئی بسی . فردوسی .با تو خو کردم و، خو باز هم
تندخوییلغتنامه دهخداتندخویی . [ ت ُ ] (حامص مرکب ) تیزمزاجی و سرکشی و درشتی . (ناظم الاطباء) : نبینی عیب خود در تندخویی بدینسان عیب من تا چند گویی ؟ نظامی .عجب ناید ز خوبان تندخویی چنان کز مهر گردون کینه جویی . <p class="autho
تندخیاللغتنامه دهخداتندخیال . [ ت ُ ] (ص مرکب ) که خیال او به تندی سیر کند. تیزخیال . تیزوَهْم . ملا طغرا در زیب لوایح گفته : گردون رکابی که ناطقه ٔ تندخیالان از بلندپایگی مناقبش در مقام نفس شماری است . (آنندراج ).
متندخلغتنامه دهخدامتندخ . [ م ُ ت َ ن َدْ دِ ] (ع ص ) به تکلف سیر نماینده خود را از آنچه ندارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که به تکلف و دروغ خود را سیر میکند. رجوع به تندخ شود. || مغرور و خودبین . (ناظم الاطباء).