تندرولغتنامه دهخداتندرو. [ ت ُ ] (ص مرکب ) تندروی . ترشروی را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). زشت و ناخوش رو و خشمناک . (ناظم الاطباء) : پس آنگه بدو گفت کای تندروی نشاید که بنمایی این زشت خوی . فردوسی .<
تندرولغتنامه دهخداتندرو. [ ت ُرَ / رُو ] (نف مرکب ) چالاک و تیزرفتار. (آنندراج ). سریع و سریعالحرکه . تیزرفتار. (ناظم الاطباء). تندرفتار. تیزتک . تیزرفتار. تیزرو. سریعالسیر : چو بشنید پند جهاندار نوپیاده شد از باره ٔ تندرو.