خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تندمزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
تندمزه
/tondmaz[z]e/
معنی
آنچه مزۀ تندوتیز داشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
تندمزه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tondmaz[z]e آنچه مزۀ تندوتیز داشته باشد.
-
تندمزه
لغتنامه دهخدا
تندمزه . [ ت ُ م َ زَ / زِ ] (ص مرکب )قابض و زمخت و هر چیز که طعم آن تند و تیز باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
واژههای همآوا
-
تند مزه
دیکشنری فارسی به انگلیسی
poignant
-
جستوجو در متن
-
عفص
فرهنگ فارسی معین
(عَ فِ) [ ع . ] (ص .) 1 - تندمزه ، گس . 2 - قابض .
-
خولنجان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خالولنجان، خاولنجان، خالنجان› (زیستشناسی) xulanjān گیاهی از خانوادۀ زنجبیل، با ریشۀ ضخیم، سرخ، و تندمزه، ساقههای هوایی فراوان، و گلهای خوشهای که در طب و داروسازی به کار میرود.
-
زفت
فرهنگ فارسی معین
(زَ فْ) (ص .) 1 - درشت ، ستبر. 2 - پر، لبریز. 3 - تندمزه .
-
برنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bereng = برنج١〈 برنگ کابلی: ‹برنج کابلی› (زیستشناسی) گیاهی با شاخههای دراز، برگهای بیضی، گلهای سفید خوشهای، و میوهای قرمز و تندمزه که مصرف دارویی دارد.
-
ترخون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ترخان، ترخ، طرخون› (زیستشناسی) tarxun گیاهی با ساقههای راست و نازک و برگهای دراز، باریک، خوشبو، و کمی تندمزه که جزء سبزیهای خوردنی بهصورت خام مصرف میشود. اشتهاآور و زودهضم و برای تسکین دلدرد و رفع یبوست نافع است.
-
عفص
لغتنامه دهخدا
عفص . [ع َ ف ِ ] (ع ص ) تندمزه و گویند طعام عفص ؛ یعنی طعامی که در آن قبض باشد. (از منتهی الارب ). «عفوصة»دار. (از اقرب الموارد). هر چیز که مزه ٔ آن تلخ و ترش با گرفتگی دهن باشد. (غیاث اللغات ). طعمی است که خارج و داخل زبان را قبض می کند. (از بحر الج...
-
کزازة
لغتنامه دهخدا
کزازة. [ ک َ زَ ] (ع مص ) کُزوزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خشک شدن و درترنجیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). خشک شدن و منقبض شدن . (از اقرب الموارد). || تندمزه گردیدن . || بخیل و کم خیر شدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ت...
-
کملول
لغتنامه دهخدا
کملول . [ک ُ ] (ع اِ) گیاهی ، به فارسی برغست و مچه است و بیشتر در اول ربیع در زمین نیکوخارزار و عوسجستان و کنار جوی روید، شبیه به اسفناج باریک ساق اندک تلخ و تندمزه و آن را قثاء بری و شجرالبهق نیز نامند. ملطف و جالی و جهت بهق و وضح و کلف اکلاً و طلاء...
-
جوز ارقم
لغتنامه دهخدا
جوز ارقم . [ ج َ / جُو زِ اَ ق َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیخ گیاهی است مستدیر بقدر گردکانی و سفید و مصمت و زودشکن و در طعم شبیه به شاه بلوط و بااندک تندی و چون خشک شود از آن پوست رقیقی سیاه ظاهر میشود و ساق گیاه او باریک و مستدیر و زیاده بر ذرعی و ...
-
تند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tond ۱. [مقابلِ کُند] توٲم با شتاب؛ سریع.۲. شدید؛ قوی: آفتاب تند.۳. دارای سرازیری بسیار.۴. [مجاز] دارای رنگ چشمگیر: قرمز تند.۵. [مجاز] زشت؛ ناخوشایند: ◻︎ فرخزاد بفزود گفتار تند / دل مردم پرخِرد کرد کند (فردوسی: ۸/۶۴).۶. [مجاز] خشمگین.۷. دارای ...