تندیلغتنامه دهخداتندی . [ ت َ ] (ص نسبی ) منسوب به تَنْد : دلت با خرمی با اهل عشرت کفت با جامه ٔ صهبای تندی . سوزنی .رجوع به تند (اِخ ) شود.
تندیلغتنامه دهخداتندی . [ ت َ ن َدْ دی ] (ع مص ) به تکلف جوانمردی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تسخی و تفضل ، یقال : هویتندی علی اصحابه . (اقرب الموارد). || افزونتر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || چرا کردن میان نهل . (تاج المصادر بیهقی ). چرا کردن ستور م
تندیلغتنامه دهخداتندی . [ ت ُ ] (حامص ) درشتی . (آنندراج ). سختی و شدت و درشتی . (ناظم الاطباء). خشمگینی .غضبناکی . عصبانیت . (فرهنگ فارسی معین ) : دل شاه ترکان پر از خشم و جوش ز تندی نبودش به گفتار گوش . فردوسی .ز تندی پشیمانی آرد
تندیدیکشنری فارسی به انگلیسیacrimony, celerity, expedition, fastness, haste, heat, hotness, quickness, rapidity, severity, sharpness, speed, speediness, spiciness, strength, stringency, swiftness, velocity, virulence
تنضیلغتنامه دهخداتنضی . [ ت َ ن َض ْ ضی ] (ع مص ) نزاری کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). لاغر گردانیدن ستور را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنیدگیلغتنامه دهخداتنیدگی . [ ت َ دَ / دِ ] (حامص ) صفت تنیده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنیدن و تنیده شود.
پردیس تندیس،پارک تندیسsculpture park,sculpture gardenواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که در آن مجسمههای مختلف را در محیطی خوشمنظره به نمایش میگذارند
تندیدلغتنامه دهخداتندید. [ ت َ ] (ع مص ) کسی را به بدی معروف کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آشکار کردن عیبهای کسی را و بد شنوانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن شتران را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شهرت دادن و شایع کردن چیزی در میا
تندیازلغتنامه دهخداتندیاز. [ ت ُن ْدْ] (نف مرکب ) سریعالسیر. تیزتک . پرسرعت : نشست از بر باره ٔ تندیازهمی رفت با وی بسی رزمساز.فردوسی .
تندیدنلغتنامه دهخداتندیدن . [ ت ُ / ت َ دی دَ ] (مص ) سر زدن غنچه و برگ و شکوفه باشد از درخت (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) چه هرگاه درخت شروع در برگ و شکوفه برآوردن کند گویند تندید یعنی برگ و شکوفه برآورد. (برهان ذیل تندید). شکوفه بیرون آوردن درخت را گو
تندیدنلغتنامه دهخداتندیدن . [ ت ُ دی دَ ] (مص ) درخشم شدن و اعراض کردن . (برهان ). تندی کردن . درشتی کردن . خشم گرفتن . تیز شدن . (فرهنگ فارسی معین ). خشمناک گشتن . ستهیدن و در خشم شدن و اعراض کردن . (ناظم الاطباء). در خشم رفتن . (برهان ذیل تندید) : ز مرغان چون سلیما
تندی جستنلغتنامه دهخداتندی جستن . [ ت ُ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) ستیزه خواستن . جنگجویی . درشتی کردن :بدین مایه لشکر تو تندی مجوی به تیزی به پیش دلیران مپوی .فردوسی .
تندیدلغتنامه دهخداتندید. [ ت َ ] (ع مص ) کسی را به بدی معروف کردن . (تاج المصادر بیهقی ). آشکار کردن عیبهای کسی را و بد شنوانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پراکنده کردن شتران را.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شهرت دادن و شایع کردن چیزی در میا
تندی زدنلغتنامه دهخداتندی زدن . [ ت ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) سخت اثر کردن : چو بر شاپور تندی زد خمارش ز رنج دل سبک تر گشت بارش .نظامی .
تندی ساختنلغتنامه دهخداتندی ساختن . [ ت ُ ت َ ] (مص مرکب ) خشونت کردن . خشمگین شدن . سختی و خشم ساز کردن : فرودش چنین پاسخ آورد بازکه تندی ندیدی تو تندی مساز. فردوسی .بدو گفت بندوی کای سرفرازز من راستی جوی و تندی مساز. <p class="
تندی کردنلغتنامه دهخداتندی کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عتاب کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سرکشی . درشتی کردن . خشمگین شدن . غضب کردن . خشونت کردن در رفتار و گفتار : بدو گفت مادر، که تندی مکن بر اندازه باید که رانی سخُن . فردوسی .<b
متندیلغتنامه دهخدامتندی . [ م ُ ت َ ن َدْ دی ] (ع ص ) به تکلف جوانمردی نماینده و افزون تر شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باسخاوت و جوانمردتر از دیگران . (ناظم الاطباء). رجوع به تندی شود. || درخت تابان از شبنم . (ناظم الاطباء).