بوی نریboar taint, boar odourواژههای مصوب فرهنگستانطعم و بوی نامطبوع گوشت ناشی از ترشح زیاد هورمونهای جنسی نر برخی از دامها
تندلغتنامه دهخداتند. [ ت َ ] (اِخ ) نام محلی ظاهراً در خراسان دور که انگور و شراب آن به خوبی مشهور بوده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام محلی در ماوراءالنهر که به خوبی انگور و شراب مشهور بوده است . (یادداشت ایضاً). سوزنی در قصیده ای به قافیه ٔخجند و قند و کمند و نژند بیت ذیل را مقطع آورده اس
تنگتلغتنامه دهخداتنگت . [ ت ِ گ ِ ] (اِخ ) تنکت . رجوع به تنکت و نزهة القلوب ج 3 ص 10، 257 و 260 شود.
جریرفرهنگ نامها(تلفظ: jarir) جاری ، روان ، تند زبان ، گویا ؛ (در اعلام) نام پدر محمد بن جریر طبری از بزرگترین مورخان ایران .
آتش زبانلغتنامه دهخداآتش زبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب ) تیز و تند زبان : سعدی آتش زبانم وز غمت سوزان چو شمعبا همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست .سعدی .
کِل زدنواژهنامه آزادکِ = کِل زدن یا کِل کشیدن در اصطلاح مردمان غرب و جنوب ایران یعنی هلهله کردن زنان. صدایی که با حرکت تند زبان ایجاد می شود و همزمان فاصله میان دو انگشت شست و سبابه بین دهان و بینی قرار می گیرد.
غزاللغتنامه دهخداغزال . [ غ َ ] (ع اِ) آهوبره که در حرکت و رفتار آمده باشد. یا آهوبره ٔ نوزاده تا که نیک دونده گردد. ج ، غِزلَة، غِزلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) . فارسیان آهو استعمال کنند. (از آنندراج ). آهوبره . (غیاث اللغات ). آهوبره چون در حرکت آید. (بحر الجواهر). آهوبره و مؤنث آن غزال
مزهلغتنامه دهخدامزه . [ م َ زَ / زِ / م َزْ زَ / زِ ] (اِ) طَعم . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (صحاح الفرس ). احساس و ادراکی که پس از تأثیر یک شی ٔ بر روی حس ذائقه حاصل میشود. طعم ، و آن چیزی
تندلغتنامه دهخداتند. [ ت َ ] (اِخ ) نام محلی ظاهراً در خراسان دور که انگور و شراب آن به خوبی مشهور بوده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام محلی در ماوراءالنهر که به خوبی انگور و شراب مشهور بوده است . (یادداشت ایضاً). سوزنی در قصیده ای به قافیه ٔخجند و قند و کمند و نژند بیت ذیل را مقطع آورده اس
تندفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ کُند] توٲم با شتاب؛ سریع.۲. شدید؛ قوی: آفتاب تند.۳. دارای سرازیری بسیار.۴. [مجاز] دارای رنگ چشمگیر: قرمز تند.۵. [مجاز] زشت؛ ناخوشایند: ◻︎ فرخزاد بفزود گفتار تند / دل مردم پرخِرد کرد کند (فردوسی: ۸/۶۴).۶. [مجاز] خشمگین.۷. دارای طعم سوزنده، مانند فلفل و
تندلغتنامه دهخداتند. [ ت ُ ] (ص ، ق ) مرادف تیز باشد. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تیز و برنده . (ناظم الاطباء). بران . مقابل کند:شمشیری تند. تیغی تند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: اوستا: تونت ، توونت از ریشه ٔ تو قیاس ش
تنددیکشنری فارسی به عربیبسرعة , بيرة مرة , حاد , حار , حارق , حامض , زيبقي , سريع , صوم , طفح , عاصف , عنيف , فتاک , فطيرة , فظ , قابل للاشتعال , قاسي , کبح , کثير التوابل , متحمس , متهور , مرکز , مستعجل , مطلق , مفاجي , مفتاح
خند و تندلغتنامه دهخداخند و تند. [ خ َ دُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ترت مرت . زیر و زبر. تاخت و تاراج . پراکنده . پریشان . || بزیان آمده ، نقصان رسیده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : از صرصر فنا همه گشتند تار و ماروز تندباد قهر اجل جمله خند و تند.<p class="
مستندلغتنامه دهخدامستند. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) پناه برنده و التجاجوینده . (از اقرب الموارد). پناه جوینده . (غیاث ). || پشت به چیزی دهنده . (غیاث ). تکیه کننده . رجوع به استناد شود.
مستندلغتنامه دهخدامستند. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع ص ، اِ) کسی که پناه به او برده شود. (غیاث ). || تکیه کرده شده : اصبعت در سیر پیدا می کندکه نظر بر حرف داری مستند. مولوی (مثنوی ).|| تکیه و محل تکیه و پشتی . (ناظم الاطباء). تکیه گاه . معتم
ترتندلغتنامه دهخداترتند. [ ت َ ت َ ] (ص ) بیهوده و بی فایده و بی مصرف .(ناظم الاطباء). و رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ص 275 شود. ظاهراً مصحف ترفند است . رجوع به ترفند شود.