خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تند و تیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تند و تیز
لغتنامه دهخدا
تند و تیز. [ ت ُ دُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تندتیز. (ناظم الاطباء). پرشتاب . سریع و پرحدت : که تند و تیز به دل بردن من آمده ای شتاب چیست به آتش گرفتن آمده ای . ابراهیم ادهم (ازآنندراج ) (بهار عجم ).رجوع به تند و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
حدید
لغتنامه دهخدا
حدید. [ ح َ ] (ع ص ) تیز. (دهار) (ادیب نطنزی ) (نصاب ). چیزی که آن را تیز کرده باشند. (غیاث ). تند. بُرنده . نوک تیز. لب تیز. ذرب . ذربة. نافذ. لب تیز. (ادیب نطنزی ) (مهذب الاسماء). تیغ تیز. (زمخشری ). تیز : و لشجره [اَی لشجرالأترج ] شوک حدید. (ابن ...
-
حدیدة
لغتنامه دهخدا
حدیدة. [ ح َ دَ ] (ع ص ، اِ) تأنیث حدید. تند. تیز. و آن اخص است از حدید. || کارد تیز. شمشیر تیز. || ذکیه . تند. تیز: رائحة حدیدة؛ بوئی تند. بوئی تیز. رائحة ذکیة. || هم حد. هم سامان . ج ، حَدیدات ، حِداد، حَدائد. || یک پاره آهن : حدیدة محماة؛ یک پاره...
-
دروج
لغتنامه دهخدا
دروج . [ دَ ] (ع ص ) باد تند و تیز، گویند: ریح دروج ، و نیز قدح یا سهم دروج ؛ تیر سریعو تند و تیز. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
تیز
لغتنامه دهخدا
تیز. (ص ) معروف است که نقیض کند باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). مقابل کند. (آنندراج ). بران و قاطع و حاد و برنده . (از ناظم الاطباء). بران . برنده . تند. قاطع.سخت برنده . مقابل کند. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پارسی باستان «تیگرا خئودا» (دارنده ٔ خو...
-
منعجد
لغتنامه دهخدا
منعجد. [ م ُ ع َ ج ِ ] (ع ص ) تیز و سخت خشمناک . (منتهی الارب ). خشمناک تیز و تند. (ناظم الاطباء).
-
شرث
لغتنامه دهخدا
شرث . [ ش َ رِ ] (ع ص ) تیغ تیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمشیر تیز و تند. (ناظم الاطباء).
-
شذحوف
لغتنامه دهخدا
شذحوف . [ ش ُ ] (ع ص ) تیز و تند از هر چیزی ، لغتی است در شحذوف . (منتهی الارب ). تیز از کوه و جز آن . (از اقرب الموارد).
-
تیزآب
لغتنامه دهخدا
تیزآب . (اِ مرکب ) سیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). آبی سیل آسا و خروشان . آبی تیز و پرشتاب در حرکت . آب تیز و تند و فروگیرنده و بنیان کن . تندآب : شب و روز و چرخ و مه و آفتاب دمان ابر و تند آتش و تیز آب .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
قبصی
لغتنامه دهخدا
قبصی . [ ق ِ ب ِص ْ صا ] (ع اِمص ) دویدگی تیز و سخت . (منتهی الارب ). دویدگی تیز و تند و سخت . (ناظم الاطباء).
-
برگ قجی
لغتنامه دهخدا
برگ قجی . [ ب َ گ ِ ق ُ ] (اِ مرکب ) ظاهراً نوعی از رستنیها باشد با طعم تند : ترتیزه تیز و برگ قجی تیز و سرکه تیزبریان ستیزه چندکنی با چنین سه تیز؟بسحاق اطعمه .
-
کردمند
لغتنامه دهخدا
کردمند. [ ک َ م َ ] (ص ) جلد. تند. تیز. سخت یعنی بسیار جلدو تند و تیز. (برهان ) (آنندراج ). || (اِ)تعجیل . شتاب . تندی . تیزی . عجله . (یادداشت مؤلف ).
-
تیز گرداندن
لغتنامه دهخدا
تیز گرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تند و بران گرداندن . برنده و حاد ساختن لبه یا نوک چیزی مانند شمشیر و نیزه و جز اینها. || قوی گردانیدن . تند گرداندن : جهاندیدگان را همه گرد کن زبان تیز گردان به نیکوسخن . فردوسی .... مفاصل را نرم کند و فرمانبردار ک...
-
تندتیز
لغتنامه دهخدا
تندتیز. [ ت ُ ] (ص مرکب ) شتابان و خشمناک و تیزمزاج و ستیزه جو. (ناظم الاطباء). تند و تیز. رجوع به تند و تندوتیز شود.