تنها ماندنلغتنامه دهخداتنها ماندن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) منفرد ماندن . جدا از دیگران ماندن . شذوذ. بی همراه شدن : چو تنها بماند آن شه پرخردبترسیدکز لشکرش بد رسد. فردوسی .رجوع به تنهاو دیگر ترکیبهای آن شود.
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (اِخ ) محمدسعید قمی . خلف حکیم محمدباقر قمی است و در دربار شاه عباس دوم راه یافت و سپس مغضوب شد. این دو بیت از اوست :در انتظارت ای ثمر دل شکوفه وارچشمم سفید گشت و تو در دیده بوده ای . #عندلیبان چون طواف گلشن آن کو کننددس
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (ص ، ق ) از مفرد بودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس . منفرد. یکه .واحد. احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با صدهزار مردم ، تنهایی بی صدهزار مردم ،
تنهاءلغتنامه دهخداتنهاء. [ ت َ ] (ع اِ) جای منتهی شدن آب رودبار از کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنهاة. (اقرب الموارد).
معطل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیکار ماندن ۲. منتظر شدن، منتظر ماندن، بیبهره ماندن، بیحاصل ماندن ۳. معوق ماندن ۴. تاخیر داشتن، تاخیر کردن
بقا داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان شتن، بیشتر طول کشیدنازدیگری، باقی ماندن، بهجا ماندن، بعدازدیگری زنده ماندن زندهیاد ماندن صبور بودن ◄ آرام ماندن
هاج و واج ماندنلغتنامه دهخداهاج و واج ماندن . [ ج ُ دَ ] (مص مرکب ) متحیر ماندن . سرگشته ماندن . سرگردان ماندن . || دست و پا گم کردن . || گیج ماندن .
بازماندنفرهنگ فارسی عمید۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
عجب ماندنلغتنامه دهخداعجب ماندن . [ ع َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) در شگفت ماندن . به شگفت ماندن . به تعجب ماندن . رجوع به عَجَب شود.
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (اِخ ) محمدسعید قمی . خلف حکیم محمدباقر قمی است و در دربار شاه عباس دوم راه یافت و سپس مغضوب شد. این دو بیت از اوست :در انتظارت ای ثمر دل شکوفه وارچشمم سفید گشت و تو در دیده بوده ای . #عندلیبان چون طواف گلشن آن کو کننددس
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (ص ، ق ) از مفرد بودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس . منفرد. یکه .واحد. احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با صدهزار مردم ، تنهایی بی صدهزار مردم ،
دست تنهالغتنامه دهخدادست تنها. [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) بی یار. بی مدد. بی معین . بی یاور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ق مرکب ) منفرداً. به تنهایی .
سرتنهالغتنامه دهخداسرتنها. [ س َ ت َ ] (ص مرکب )یکه و منفرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : خود را سرتنهابدل غیر رسانددر راه خطا تیر ترا هم سفری نیست .رفیع (از آنندراج ).
تن تنهالغتنامه دهخداتن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ،ق مرکب ) واحد. (آنندراج ). یکتا و منفرد و یگانه . (ناظم الاطباء) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازندفلک چه یک تن تنها چه می تواند کرد.صائب (از آنندراج ) (بهار عجم ).
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (اِخ ) محمدسعید قمی . خلف حکیم محمدباقر قمی است و در دربار شاه عباس دوم راه یافت و سپس مغضوب شد. این دو بیت از اوست :در انتظارت ای ثمر دل شکوفه وارچشمم سفید گشت و تو در دیده بوده ای . #عندلیبان چون طواف گلشن آن کو کننددس
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (ص ، ق ) از مفرد بودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس . منفرد. یکه .واحد. احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با صدهزار مردم ، تنهایی بی صدهزار مردم ،