تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (اِخ ) محمدسعید قمی . خلف حکیم محمدباقر قمی است و در دربار شاه عباس دوم راه یافت و سپس مغضوب شد. این دو بیت از اوست :در انتظارت ای ثمر دل شکوفه وارچشمم سفید گشت و تو در دیده بوده ای . #عندلیبان چون طواف گلشن آن کو کننددس
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (ص ، ق ) از مفرد بودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس . منفرد. یکه .واحد. احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با صدهزار مردم ، تنهایی بی صدهزار مردم ،
تنهاءلغتنامه دهخداتنهاء. [ ت َ ] (ع اِ) جای منتهی شدن آب رودبار از کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تنهاة. (اقرب الموارد).
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (اِخ ) محمدسعید قمی . خلف حکیم محمدباقر قمی است و در دربار شاه عباس دوم راه یافت و سپس مغضوب شد. این دو بیت از اوست :در انتظارت ای ثمر دل شکوفه وارچشمم سفید گشت و تو در دیده بوده ای . #عندلیبان چون طواف گلشن آن کو کننددس
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (ص ، ق ) از مفرد بودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس . منفرد. یکه .واحد. احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با صدهزار مردم ، تنهایی بی صدهزار مردم ،
دست تنهالغتنامه دهخدادست تنها. [ دَ ت َ ] (ص مرکب ) بی یار. بی مدد. بی معین . بی یاور. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (ق مرکب ) منفرداً. به تنهایی .
سرتنهالغتنامه دهخداسرتنها. [ س َ ت َ ] (ص مرکب )یکه و منفرد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : خود را سرتنهابدل غیر رسانددر راه خطا تیر ترا هم سفری نیست .رفیع (از آنندراج ).
تن تنهالغتنامه دهخداتن تنها. [ ت َ ن ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ،ق مرکب ) واحد. (آنندراج ). یکتا و منفرد و یگانه . (ناظم الاطباء) : اگر دو یار موافق زبان یکی سازندفلک چه یک تن تنها چه می تواند کرد.صائب (از آنندراج ) (بهار عجم ).
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (اِخ ) محمدسعید قمی . خلف حکیم محمدباقر قمی است و در دربار شاه عباس دوم راه یافت و سپس مغضوب شد. این دو بیت از اوست :در انتظارت ای ثمر دل شکوفه وارچشمم سفید گشت و تو در دیده بوده ای . #عندلیبان چون طواف گلشن آن کو کننددس
تنهالغتنامه دهخداتنها. [ ت َ ] (ص ، ق ) از مفرد بودن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فرد و تک و منفرد و یگانه و مجرد. (ناظم الاطباء). فرید. وحید. بی هیچکس . منفرد. یکه .واحد. احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : با صدهزار مردم ، تنهایی بی صدهزار مردم ،