خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنک آب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تنک آب
لغتنامه دهخدا
تنک آب . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کم آب . (آنندراج ). کم عمق و پایاب و آب کم عمق . (ناظم الاطباء). آب باریک . آب کم . آب کم عمق در جوی یا در رودی . آبی رونده و قلیل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : دریای فراوان نشود تیره به سنگ عارف که ...
-
واژههای مشابه
-
حسن تنک
لغتنامه دهخدا
حسن تنک . [ ح ُ ن ِ ت ُ ن ُ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن سهل و ضعیف : حسن تنک بتان چه بینم از دیدن آفتاب توبه .عرفی (از آنندراج ).
-
تنک شدن
لغتنامه دهخدا
تنک شدن . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ش ُ دَ ](مص مرکب ) کم و رقیق شدن . مقابل انبوه شدن . مقابل غلیظ شدن : استرقاق ؛ تنک شدن . (زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک اندام
لغتنامه دهخدا
تنک اندام . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ اَ ] (ص مرکب ) کنایه از نازک اندام . (آنندراج ) : در گلستان لطافت چو گل نوخیزش تنک اندام و تنک پوش و تنک لب نگزید. امیرخسرو (از آنندراج ).رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک بزم
لغتنامه دهخدا
تنک بزم . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ب َ ] (ص مرکب ) کسی که در مجالس بی معنی می گوید و مسخره . (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک بهره
لغتنامه دهخدا
تنک بهره . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ب َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه حصه و بهره ٔ وی کم باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک بیز
لغتنامه دهخدا
تنک بیز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند . (فرهنگ رشیدی ). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و...
-
تنک پوست
لغتنامه دهخدا
تنک پوست . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ) پوست نازک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دارای پوست لطیف و نازک . آنکه پوست نازک و لطیف دارد: دعبب ؛ جوان نازک بدن تنک پوست . عبهره ؛ زن تنک پوست آکنده گوشت . (منتهی الارب ) : و از آن دو نوع است ... یکی پرنیان...
-
تنک جنگل
لغتنامه دهخدا
تنک جنگل . [ ت َ ن ُ/ ت ُ ن ُ ج َ گ َ ] (اِ مرکب ) سپیدجنگل . مقابل سیاه جنگل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنگلی کم درخت . مقابل جنگلی انبوه . رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک حوصله
لغتنامه دهخدا
تنک حوصله . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ح َ / حُو ص َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) تنک دل . کنایه از کسی که اخفای مال و راز نتواند کرد. (آنندراج ). کم صبر و کم تحمل . کسی که بردبار نباشد. کسی که قادر به خویشتن داری نباشد : ای بی جگر از تلخی عالم گله بگذاراین می به ...
-
تنک خرد
لغتنامه دهخدا
تنک خرد. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (ص مرکب ) سفیه . (مجمل اللغه ) (ادیب نطنزی ). سبک عقل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن و ماده ٔ بعد شود.
-
تنک خردی
لغتنامه دهخدا
تنک خردی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ خ ِ رَ ] (حامص مرکب ) سخافت عقل . سفاهت . سبک عقلی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).رجوع به ماده ٔ قبل و تنک و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
تنک درز
لغتنامه دهخدا
تنک درز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ دَ ] (ص مرکب ) متصل و چسبان از لباس و جز آن . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
تنک درزی
لغتنامه دهخدا
تنک درزی . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن َ دَ ] (حامص مرکب )سخت پیوستگی و اتصال دو چیز. رجوع به تنگ درزی شود.