توغچیلغتنامه دهخداتوغچی . (ترکی ، اِ مرکب ) شخصی که توغ بردارد. (از آنندراج ). علمدار. (ناظم الاطباء) : نگار توغچی آن پادشاه کشور حسن که توغ بیرق اوشد مدار لشکر حسن . سیفی (از آنندراج و بهار عجم ).رجوع به توغ شود.
تیغولغتنامه دهخداتیغو. (اِ) تیغ خرد. تیغ کوچک . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بابا یک سوزنی یا تیغوئی کند داشته . (مزارات کرمان ص 164، یادداشت ایضاً).
تغولغتنامه دهخداتغو. [ ت َغ ْوْ ] (ع مص ) تغت الجاریة الضحک ؛ خواست که خنده را بپوشاند و نتوانست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هلاک گردیدن . (منتهی الارب ).
طغولغتنامه دهخداطغو. [ طَغ ْوْ ] (ع مص ) درگذشتن از حد. || نافرمانی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طُغوان .